خیلیها را دیدهام که از بازی ژولیت بینوش در این فیلم به قول خودشان چیپ و مبتذل شاکی بودهاند. فیلم (محصول 1992) داستان مردی سیاستمدار (یکی از وزرای کابینه) را روایت میکند که عاشق دوست دختر پسر خودش میشود و این عشق همه چیز را ویران میکند: پسرش، زندگی خانوادگی و حرفهاش. داستانی شاید در حد صفحات حوادث روزنامهها یا تیتر نشریات زرد.
احتمالاً فیلم قرار بوده است ما را به عمق ماجرا ببرد و نشان دهد که چگونه همهچیز ناگزیر و اجتنابناپذیر به چنین فاجعهای ختم میشود. اما حتی به گرد پای چنین هدف بلند پروازانهای نیز نمیرسد.
فیلم دیالوگ قابلی ندارد. یعنی اساسا دیالوگ محور نیست شاید چون قرار بوده است عمدۀ بار تراژیک- دراماتیک فیلم را بازی چهره بازیگران به دوش کشد. اما بازیها، حتی بازی بینوش، معمولیتر از آن است که از پس چنین تصویر پیچیده و عمیقی از روحیات آدمی برآید.
فیلمنامهای که لوییس ماله، کارگردان فیلم، بر اساس رمانی از جوزفین هارت نوشته است نیز، در موارد زیادی از ریتم میافتد و کلا فیلم صحنههای بیهوده زیادی دارد که بود و نبودشان هیچ فرقی به حال فیلم و تماشاگرش ندارد.
No comments:
Post a Comment