Sunday, March 25, 2007

سلولها و آهنرباها

من حتی همان موقع هم تصمیمم را گرفته بودم، حتی همان زمان هجده نوزده سالگی که آدم بسیار مستعد شیفتگی نامهای بزرگ است. حتی همان زمان که ولع و حرص کتابهای رنگ به رنگ فلسفی و جامعه‌شناسی دین و دنیا را ربوده بود. حتی همان زمان هم جای خودم را روی طیف کشدار سلولها و آهنرباها می‌دانستم.

همان روزها بود کم و بیش، روزهایی که «هجرت اندیشه» استوارت هیوز را بلند بلند برای هم می‌خواندیم و خرکیف می‌شدیم. همان روزها بود کم و بیش که پای سلولها و آهنرباها به میان آمد.

به نظرم آدمها در جذب و دریافت اطلاعات دو گونه‌اند: یا سلولند یا آهنربا.

آهنرباها اطلاعات را مثل براده‌های آهن جذب می‌کنند و هرچقدر آهن‌ربای قویتری باشند، حجم‌ بیشتری از براده‌ها را جذب می‌کنند. اما براده‌ها گرچه در کنار هم قرار می‌گیرند اما استقلالشان را حفظ می‌کنند، با چیزی ترکیب (به معنای شیمیایی کلمه) نمی‌شوند و در نتیجه معمولا اندیشه‌های جدیدی هم خلق نمی‌شود. آهن‌رباهای مختلف حداکثر انبوه براده‌ها را در جهت‌ها و شکل‌های متفاوتی قرار می‌دهند اما معمولا قادر به ترکیب تازه‌ای از آنها نیستند. به دلیل براده‌ماندن براده‌ها، آهن‌رباها خیلی خوب به خاطر می‌اورند که هر جزء اندیشه‌شان مربوط به چه اندیشمندی است، خصوصیات هر براده را می‌دانند و به همین دلیل آهن‌رباهای قوی همه را با حجم عظیمی از اطلاعات مبهوت می‌کنند.

و اما سلولها، آنها اندیشه‌ها را می‌بلعند، عاقل اگر باشند دز همه‌جور ویتامین و پروتئین و چربی را رعایت می‌کنند و با هضم غذاهای خورده شده بزرگ می‌شوند. سلولها هم حجمشان افزایش می‌یابد اما معلوم نیست هر تکه غذا کدام بخش سلول است، ترکیب شده‌اند با هم و چیزی که در نهایت وجود دارد، یک سلول است، سلولی بی‌همتا و منحصر به فرد که با ترکیب غذایی خاص خودش شکل گرفته است. به همین دلیل برای سلولها شقه شقه کردن پاره‌های اندیشه‌شان کاری بی‌معنا و بعضا ناممکن است، آنها خالقان اندیشه‌های هضم شده را به همان اندازه‌ای به یاد می‌آورند که نام و رنگ و بو و مخلفات دیگر ناهار و شام یک ماه پیششان را. سلولها برای شیفتگان براده‌های اطلاعاتی جذابیت چندانی ندارند، آنها یک ترکیب منحصر به فرد دارند که هر روز با غذاهای جدید و نو تغذیه می‌شود.

افراد معمولا سلول یا آهن‌ربای مطلق نیستند، گرایشاتی از هر دو را دارند اما مطمئناً به یکی از دو سر طیف نزدیکترند. مزاج شخصیتی و اجتماعی و فکری‌شان با یکی از این دو نوع سازگارتر است. من هم البته با همه ارادت و بعضا شیفتگی‌ام به آهنرباهای بزرگ، همواره ستایشگر تام و تمام سلولها بوده‌ام.

می‌دانم، از این دست تقسیم‌بندیهای دو تایی زیاد دیده‌اید، نمونه‌اش همان مقاله معروف آیزیا برلین در کتاب متفکران روس: خارپشت و روباه، روباه چیزهای زیادی می‌داند(مثل آهن‌رباها) اما خارپشت(همان سلول تک و تنها) یک چیز بزرگ می‌داند.‏

No comments:

Post a Comment