Saturday, November 28, 2009

ابراهیم*


  مردم، به جای آن‌که سنگینی را، آن سنگینی وحشتناک را، به تمام به آمادگی ابراهیم برای قربانی کردن فرزندش بدهند، سعی می‌کنند با این حرف‌های کلی داستان ابرایم و اسحاق را خلاصه کنند: «عظمت او در این بود که به خدا چنان عشق می‌ورزید که حاضر بود عزیزترین چیز خود را برای او قربانی کند». اما، همان‌گونه که کیرکگور می‌گوید، «عزیزترین چیز» حرفی کلّی است. اگر مردم مثلاً به پول فکر کنند و گمان برند که اگر خدا خواسته باشد حاضرند همه‌ی ثروت‌شان را در راه فقیران خرج کنند و گمان برند که این ایثار از همان جنس ایثار ابراهیم است، آن‌گاه: آن‌چه از داستان ابراهیم حذف می‌شود دلهره است؛ زیرا من در قبال پول هیچ تکلیف اخلاقی ندارم، اما در قبال فرزند عالی‌ترین و مقدس‌ترین تکلیف بر عهده‌ی پدر است.

آن‌چه مردم اصلا نمی‌خواهند به آن فکر کنند  این واقعیت است که خدا از ابراهیم خواسته بود برای اثبات ایمانش دست به کاری غیراخلاقی بزند. از منظر سپهر اخلاقی، باید گفت ابراهیم قصد قتل اسحاق را داشت. از منظر اخلاقی، آیا کاری خطاتر از این است که پدری، که کودکی را به این دنیا آورده است و بنابراین سنگین‌ترین تکلیف را در قبال محافظت از او دارد، خود قصد کند که جان فرزند را بگیرد؟ کشمکش میان منظر اخلاقی و منظر دینی را باید در این جا به جا آورد، و نه آن‌که بر آن سرپوش گذاشت: بیان اخلاقی عمل ابراهیم است است که می‌خواست اسحاق را به قتل برساند؛ بیان دینی آن این است که می خواست اسحاق را قربانی کند؛ اما اضطرابی که می‌تواند انسان را بی خواب کند در همین تناقض نهفته است، و ابراهیم بدون این اضطراب ابراهیم نیست.

برای فهم این اضطراب که یکی از عناصر داستان ابراهیم و اسحاق است، کیرکگور به ما می گوید بیایید موقعیت ابراهیم، این شهسوار ایمان، را با موقعیت قهرمان تراژیک (اخلاقی) مقایسه کنیم. قهرمان تراژیک والاترین انسان است، آدمی که در مواقع مقتضی، در سپهر اخلاقی، رسیدن به مقام او می‌تواند نهایت آرزوی هر کسی باشد. مثلاً، داستان آگاممنون را به‌یاد بیاورید. در جنگ تروا، شاه آگاممنون مجبور می‌شود دختر محبوبش، ایفیگیا را در راه آسایش کشورش قربانی کند. او قادر است خود را در جایگاهی قرار دهد که وظیفه‌ی اخلاقی بزرگتری را که نسبت به مردمش دارد بر وظیفه‌ی شخصی کوچکتری که نسبت به دخترش دارد مقدّم بدارد. شاید به نظر بیاید که موقعیت ابراهیم و موقعیّت آگاممنون مثل هم هستند – یعنی هر دو آماده‌اند فرزند محبوب‌شان را قربانی کنند- اما آگاممنون در سپهر اخلاقی می‌ماند، حال آن‌که ابراهیم آماده است امر اخلاقی را به‌کلی زیرپا بگذارد.

عمل آگاممنون را دیگران می‌توانند بفهمند و ستایش کنند: ...شاه بایستی شاهانه عمل کند. و هرچند رنجی که فقط از آن اوست، در خفا سینه‌اش را مالامال از درد می‌کند،...باز هم تمام خلق به‌زودی به درد او، و نیز به کار سترگ او، در قربانی کردن دخترش، آن دوشیزه‌ی جوان دوست‌داشتنی، به خاطر سعادت همگان پی خواهند برد.

از سوی دیگر، دیگران به هیچ طریق نمی‌توانند کاری را که ابراهیم می‌خواهد بکند درک کنند و ستایش کنند. در عمل او هیچ هدف اخلاقی والاتری نیست، پس: تفاوت میان قهرمان تراژیک و ابراهیم کاملاً آشکار است. قهرمان تراژیک کماکان در حوزه‌ی اخلاق می‌ماند. او می‌گذارد یک بیان امر اخلاقی غایتش را در یک بیان دیگر امر اخلاقی پیدا کند... در مورد ابراهیم وضع به‌گونه‌ای دیگر است. او با عملش امر اخلاقی را به‌کلی زیرپا می‌گذارد و به غایتی والاتر، بیرون از حوزه‌ی اخلاق، می‌رسد...
یک تفاوت دیگر میان قهرمان تراژیک و شهسوار ایمان این است که قهرمان تراژیک می‌داند که در عمل قهرمانانه‌اش باید چیزی را از دست بدهد،‌ حال آن‌که شهسوار ایمان نه. آگاممنون می‌داند که ایگیفیا را از دست خواهد داد،‌ حال آن‌که ابراهیم، به‌عکس، می‌داند که اسحاق را از دست نخواهد داد، دست‌کم در دراز مدت: ...حتی در لحظه ای که تیغه‌ی کارد برق زد ایمان داشت، ایمان داشت که خدا اسحاق را از او نمی‌خواهد.

فرض کنید که گوسفندی در کار نمی‌بود و ابراهیم مجبور می‌شد اسحاق را سر ببرد: بیایید پا را فراتر بگذاریم. فرض کنیم اسحاق براستی قربانی می‌شد. باز هم ابراهیم ایمان داشت. او اعتقاد نداشت که روزی در جهان دیگر بر او رحمت خواهد آمد، بلکه ایمان داشت که در همین جهان شادمان خواهد بود. خداوند می‌توانست به او اسحاق دیگری بدهد، می‌توانست فرزند قربانی شده را به زندگی باز گرداند. او به یُمن محال ایمان داشت؛ زیرا دیری بود که هر محاسبه‌ی عقلانی به تعلیق درآمده بود.

البته این غیرعقلانی است؛ اما، چنان‌که دیدیم، غیرعقلانی بودن ماهیت ایمان دینی است.

آن‌چه اکثر خوانندگان را در تصویری که کیرکگور از سپهر دینی پرداخته است دل‌نگران می‌کند، تصویری که از دل قطعاتی چون داستان ابراهیم و اسحاق بر می‌آید، این است که خدا می‌تواند از آدم بخواهد که برای اثبات ایمانش دست به کاری غیراخلاقی بزند. از دل این تصویر یک پارادوکس برمی‌آید: از منظر دینی، فرد، در رابطه‌اش با خدا، برتر از [قانون] عمومی است؛ حال آن‌که از منظر اخلاقی، فردی که معتقد است می‌تواند خلاف [قانون] عمومی عمل کند، در وسوسه است و گناه می‌کند. چگونه می‌توان ابراهیم، شهسوار ایمان، را از امثال چارلز مانسون یا عالیجناب جیم جونز، که گمان می‌کردند خدا آنان را فراخوانده است که انسان‌هایی را بکشند، تشخیص داد و متمایز کرد؟ اما «معیار» تشخیص یک قاتل از ابراهیم چیست؟ «چگونه فرد می‌تواند مطمئن شود که کارش درست و موجه است؟» معیار کیرکگور، معیار اصلی‌اش، معیاری ذهنی است: آدم نباید بخواهد که بکشد: ...وقتی خدا اسحاق را طلب می‌کند، ابراهیم باید اسحاق را، اگر ممکن است، حتی بیش از پیش عزیز بدارد،....همین دوست داشتن اسحاق است که...عمل او را [متمایز از قتل] قربانی کردن می‌کند.

می‌توان گفت «اگر قربانی‌کننده به اندازه‌ی ابراهیم قربانی‌اش را دوست نداشته باشد، حتی فکر قربانی کردن اسحاق نه یک امتحان، که یک وسوسه‌ی پست است». شهسوار ایمان می‌خواهد دست به عملی بزند که از نظر اخلاقی درست است – وسوسه‌ی او همین است- حال آن‌که قاتل اصلا در قید عمل اخلاقی نیست: وسوسه معمولا چیزی است که انسان را از ادای تکلیف بازمی‌دارد؛ اما در این مورد [مورد شهسوار ایمان] وسوسه همان اخلاق است...که می‌تواند ابراهیم را از عمل به خواست خدا بازدارد.

برای ما محال است که داوری کنیم آیا کسی مشغول ارتکاب گناه است یا در پس اثبات ایمان خویش: «این را که فردی به وسوسه افتاده است یا شهسوار ایمان است فقط خود آن فرد می‌تواند معین کند». یکی از مشکلات تشخیص این‌که کسی در معرض امتحان الاهی است یا نه، این واقعیت است که شهسوار ایمان «نمی‌تواند، مطلقاً نمی‌تواند، [وضع] خود را به دیگران بفهماند،» حتی نه به یک شهسوار ایمان دیگر: این شهسوار ایمان نمی‌تواند کمکی به آن شهسوار دیگر ایمان بکند. آدمی یا بار پارادوکس را به دوش می‌گیرد و شهسوار ایمان می‌شود، یا هرگز شهسوار ایمان نمی‌شود. در این منطقه دیگر همراهی متصور نیست...فقط خود آدم است که در مقام فرد شهسوار ایمان می‌شود، و عظمت شهسواری به همین است....اما وحشتش هم به همین است.

وحشت در سکوت است، در این‌که هیچ‌کس دیگر نمی‌تواند تو را بفهمد. برخلاف قهرمان اخلاقی، که اعمالش قابل فهم است- «هر آن‌چه می‌کند در پرتو آشکارگی است» - شهسوار ایمان به گاه امتحان بس شبیه اهریمنان است: «اتفاقی در تله‌ی پارادوکس می‌افتم، چه الاهی باشد، چه اهریمنی، زیرا سکوتْ هر دوی این‌هاست».
...شهسوار ایمان گام در راهی تنها، تنگ، و سراشیب می‌گذارد؛ او می‌داند که زاده شدن بیرون از جهان عمومی، و راه پیمودن بی‌آن‌که هرگز همسفری را ببینی چه هولناک است».

*به نقل از: کیرکگور، نوشته‌ی سوزان لی اندرسون، ترجمه خشایار دیهیمی، نشر طرح نو.

Sunday, August 2, 2009

جادو، علم، دین*

«البته مواردی از جادو نیز بوده است که آن را کار ارواح می‌دانسته‌اند و برای جلب رضای آنان به دعا و قربانی متوسل می‌شدند. اما این موارد همه استثنایی‌اند؛ نماینده‌ی جادویی آمیخته و مرتبط با مذهب‌اند. آن‌جا که جادو به شکل کاملاً اصیل‌اش وجود دارد بر این گمان است که در طبیعت حادثه‌ای لزوماً و همواره در پی حادثه‌ای دیگر بدون دخالت عاملی روحانی یا شخصی رخ می‌دهد. از این‌رو فرایافتِ اساسی‌اش با فرایافتِ علم نوین یکسان است؛ زیربنای کل نظام در این‌جا ایمانی ضمنی اما واقعی و راسخ به نظم و همسانی طبیعت است. جادوگر تردید ندارد که علت‌های معین همواره معلول‌های معین به‌بار خواهد آورد؛ که اجرای مراسمی خاص همراه با جادوی مناسب آن، به ناگزیر، با نتیجه‌ی مطلوب همراه خواهد بود مگر آن‌که به‌راستی ورد و افسونش اتفاقاً با افسون نیرومندترِ جادوی دیگر خنثی و بی‌اثر شده باشد. او به قدرتی برتر متوسل نمی‌شود: در پی جلب نظرِ موجودی بی‌ثبات و بلهوس نیست: خود را بنده‌ی هیچ خدای پر ابهتی قرار نمی‌دهد. در عین‌حال قدرتش، که به نظر خودش قدرتی عظیم است، به هیچ‌وجه اختیاری و نامحدود نیست. تا جایی می‌تواند اعمالش کند که دقیقاً قواعد هنرش را، یا چیزی را که شاید بتوان قوانین طبیعت به تصور خود وی نامید، رعایت کرده باشد. غفلت از این قوانین و کوچکترین تخطی از آن موجب شکست خواهد بود و ممکن است خود فاعل نابلد را دچار مخاطرات بزرگ سازد. او اگر خواهان سلطه بر طبیعت است،این سلطه‌ای قانون‌مند با دامنه‌ای بسیار محدود است و با هماهنگی کامل با کاربرد قدیم صورت می‌گیرد. از این رو شباهت نزدیکی بین مفاهیم جادویی و علمی جهان وجود دارد. در این هر دو، توالی رویدادها کاملاً منظم و قطعی و متکی بر قوانین تغییرناپذیر انگاشته می‌شود که کارکردش را می‌توان دقیقاً پیش‌بینی و محاسبه کرد: هوس‌بازی و شانس و تصادف خارج از روند طبیعت‌اند. هر دو منظرهای ظاهراً بی‌انتها از امکانات پیشِ چشم کسی قرار می‌دهند که علت امور را می‌داند و می‌تواند آن‌ فنرهای نهان را که مکانیسم عظیم و پیچیده‌ی جهان را به حرکت درمی‌آورند لمس کند.
 [...در مقابل این دو] دین تسکین و ترضیه‌ی نیروهای فوق بشری است که هادی و ناظر روند طبیعت و حیات بشر انگاشته می‌شوند. با این تعریف، دین دارای دو عنصر نظری و عملی، یعنی اعتقاد به نیروهای فراتر از انسان و کوشش در سازش دادن یا راضی کردن آن‌هاست. از این دو، روشن است که اعتقاد تقدم دارد، زیرا باید به وجود خدایی معتقد بود تا برای خشنود کردن‌اش کوشید. اما اگر این اعتقاد راه به عمل نبرد، نه مذهب که صرفاً الهیات است. انسانی که رفتارش را تا حدی ترس از خدا یا عشق به او، تنظیم نمی‌کند دیندار نیست. [...] اما اگر دین نخست مستلزم اعتقاد به نیروهای فوق بشر است که جهان را هدایت می‌کنند و سپس کوشش در خشنود کردن آن‌ نیروهاست، ظاهراً روند طبیعت را تا حدودی انعطاف‌پذیر و متغیر می‌داند و بر آن است که می‌توان نیروهای متعالی را که اداره‌ کننده‌ی جهانند ترغیب یا وادار کرد که جریان حوادث را به نفع ما از مسیر خود، یعنی مسیری که در غیر این صورت در آن جریان خواهد داشت، منحرف کنند. این انعطاف‌پذیری یا دگرگونگیِ طبیعت مستقیماً متضاد با اصول جادو و نیز علم است که هر دو عملِ فرآیندهای طبیعت را راسخ و تغییرناپذیر می‌دانند و برآنند که منحرف کردن آن از مسیر خود با ترغیب و تمنا همان‌قدر ممکن است که با تهدید و ارعاب. تمایز بین دو نگرش مخالف به هستی پاسخ آن‌ها به این پرسش خطیر را روشن می‌کند که آیا نیروهای حاکم بر جهان هشیار و شخصی‌اند یا ناهشیار و غیرشخصی؟ دین، به عنوان جلب رضایت نیروهای فوق بشری به شق اول معتقد است. [... درواقع]  تا آن‌جا که دین جهان را تحت فرمان عوامل هشیاری می‌داند که می‌توان به تغییر رای ترغیب‌شان کرد در مخالفت اساسی با جادو و هم‌چنین علم قرار دارد که هر دو معتقدند روند طبیعت نه با عواطف و هوسِ موجودات شخصی بلکه با کارکردِ قوانین ثابتی که به طور مکانیکی عمل می‌کنند تعیین می‌شود. درواقع این اعتقاد در جادو ضمنی اما در علم صریح است. درست است که جادو اغلب با ارواح سروکار دارد که عواملی شخصی از نوعی‌اند که دین بدان معتقد است اما هرگاه که این کار را درست انجام دهد با آن‌ها دقیقا به گونه‌ای رفتار می‌کند که با عوامل بیجان، یعنی به‌جای سازش با آن‌ها یا آرام ساختن‌شان هم‌چون مذهب، آن‌ها را ملزم یا مجبور می‌سازد. این مخالفت ریشه‌ایِ اصول جادو و دین کاملاً توضیح‌دهنده‌ی خصومت بی‌حد کشیشان در پیگردِ جادوگران در پهنه‌ی تاریخ است. خودبسندگیِ مغرورانه‌ی جادوگر، رفتار متکبرانه‌اش با نیروهای برتر، و ادعای گستاخانه‌اش در اِعمال سلطه‌ای همانند آنان جز برانگیختن کشیش نمی‌توانست، کشیشی که با اعتقاد مطلق‌اش به جلال الهی، و خاکساری‌اش در پیشگاه او، چنین ادعاهایی و چنین تکبری را می‌بایست تعرض کفرآمیز و ملحدانه به منزلتی دانسته باشد که فقط خاص خداست». 

*به نقل از: شاخه‌ی زرین، نوشته‌ی جیمز جورج فریزر، ترجمه‌ی کاظم فیروزمند، نشر آگه.

Tuesday, June 16, 2009

ما، اقلیت قدرتمند و سازمان‌یافته

ما هم موافقیم، بیایید عجالتا اختلاف‌نظرهای‌مان در باب میزان و چگونگی تقلب را کنار بگذاریم و یک‌راست برویم بر سر سوال اصلی: «چه باید کرد؟»

بدیهی است پاسخ‌ها به این سوال و راهبردهای پیشنهادی تنها زمانی به سمت اجماع میل می‌کند که قبل از آن، توافقی حداقلی در باب تحلیل شرایط موجود شکل گرفته باشد. لذا بیایید قبل از هر چیز، بر سر این نکته توافق کنیم که چه تقلب شده باشد، چه نشده باشد، چه ما پیروز انتخابات بوده باشیم، چه نبوده باشیم، یک واقعیت با وضوح تمام آشکار است، این‌که امکان دسترسی ما به قدرت حاکم برای مدت نامحدودی مسدود شده است. به نظرم همه در این مورد متفق‌القولیم که اگر در آینده انتخاباتی درکار باشد، چندان اثری از آثار اصلاح‌طلبی و نمایندگان سیاسی‌اش در آن وجود نخواهد داشت. ما هرچه داشتیم، هر چهره‌ی مشروعی که ممکن بود مورد تایید شورای نگهبان قرار گیرد، همان میزان اندکی از حمایت‌های مالی که در اثر شانس پیروزی احتمالی دریافت می‌کردیم، هرچه رای تحریمی و بی‌تفاوت که داشتیم، همه و همه را در این انتخابات به میدان آوردیم و در نهایت هم ظاهرا یا واقعا بازنده بوده‌ایم. لذا هر اهبرد و پیشنهادی باید با لحاظ کردن این واقعیت کلیدی ارائه شود و امکان‌های جایگزین طرح و پیگیری مطالبات دموکراتیک (در همه‌ی سطوح اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی) را در بیرون از ساختار رسمی قدرت مدنظر قرار دهد. بر این مبناست که «درنگ» اولین پیشنهاد راهبردی خود را در پست بعد ارائه خواهد کرد اما پیش از آن بگذارید کمی بر روی مزیت‌های پیگیری مطالبات در خارج از ساختار رسمی قدرت مانور دهیم بلکه شما هم توانستید این شکست کذا را خوش‌بینانه و به دیده‌ی یک موهبت ناخواسته بنگرید. بله، البته که هیچ کار راحتی نیست این شنا بر خلاف جریان تند و پرخروش آب، اما گویا چاره‌ی دیگری هم نیست وقتی تحلیل‌ها و تخمین‌ها تا این حد تخیلی و غیرواقعی است چه آن زمانی‌که همه غرق خوش‌بینی اغراق‌شده بودند و لذا ما مجبور بودیم یک‌تنه بر بدبینی و طراحی سناریوی شکست تاکید کنیم و چه حالا که بدبینی و یاس روز به روز در حال افزایش است و باز ما مبجوریم بیایم ساز مخالف کوک کنیم و هی تراوش خوش‌بینی نماییم:)

خب حالا که صحبت خوش‌بینی است و ما هم از طراحی سناریوی شکست جز فحش و بدوبیراه، خیر دیگری ندیده‌ایم،بگذارید این‌بار یک سناریوی خوش‌بینانه را شرح‌وبسط دهیم، بیایید فرض کنیم رویای از دست رفته محقق شده بود و جناب آقای موسوی امروز عنوان رئیس‌جمهور منتخب ملت را یدک می‌کشید. بیایید نگاه کنیم ببینیم ما و این رئیس‌جمهور منتخب‌مان سرجمع چه داشتیم: یک دولت به لحاظ اقتصادی کم‌وبیش ورشکسته که وارث بخت‌برگشته‌ی چهار سال سیاست‌های فاجعه‌بار اقتصادی است که بریز‌وبپاش‌اش را یک‌نفر دیگر کرده است و تنها تاوان سخت و پرهزینه‌اش افتاده است گردن دولت بعد؛ راستش من یکی که هروقت به شکست جناب احمدی‌نژاد فکر می‌کردم، از یک نکته حسابی لجم می‌گرفت، از این‌که در صورت شکست او، این دیگری است که هزینه‌ی چهار سال خودمحوری و کله‌شقی اقتصادی او را می‌پردازد؛ راستش از یک طرف دلم‌ می‌خواست ببریم و از طرف دیگر دوست داشتم این خود احمدی نژاد باشد که در چهار سال آینده زیر بار ویرانی اقتصادی‌ای که خودش به‌بار آورده است له شود. حالا وضعیت اقتصاد و نارضایتی‌های سیاسی-اجتماعی احتمالیِ همراهش را کنار بگذاریم، ببینیم دیگر چه داریم؟ یک مجلس و رهبری غیرهمسو و البته مخالفین قدرتمند و سرسختی مانند جناب‌ احمدی نژاد و حامیانش که در چهار سال آینده مدام در حال سنگ‌اندازی و فرسودن دولت خواهند بود. برای این‌که عمق فاجعه‌ی احتمالی را دریابید، پیشنهاد می‌کنم کمی به عقب برگردید و زمان گل‌وبلبل هشت‌ساله را به‌خاطر بیاورید، زمانی‌که نه فقط یک رئیس‌جمهور واقعا منتخب داشتیم، بلکه پشتمان نیز حسابی به یک جنبش اجتماعی بیست‌ میلیونی گرم بود، یک مجلس یک‌دست همسو هم داشتیم و یک رقیبی که هنوز کم‌وبیش در شُک شکست نامنتظره‌اش بود. با این‌حال، ببینید واقعا در آن هشت سال چقدر به آن‌چه که می خواستیم رسیدیم و مهمتر از آن، چقدر از آن‌چه به آن رسیدیم بادوام و پایدار ماند و از کوران چهار سال ویرانی بعدی جان سالم به‌در برد. حالا لابد راحت‌تر می‌توانید سرنوشت دولت میرحسین موسوی را تصور کنید. بحران‌های پیاپی، به بن‌بست رسیدن‌های مدام، فرسودگی و ...حالا بیایید این طرف ماجرا را نگاه کنیم، این طرفی که ما باخته‌ایم و جناب احمدی نژاد شده است رئیس‌جمهور به اصطلاح منتخب؛ اول از همه او خودش یک‌تنه باید پای پیامدهای سیاست‌های چهار ساله‌ی گذشته‌اش بایستد، پیامدهایی که اگر از این دوستان اقتصادی ما بشنوید می‌گویند اصلا شوخی‌بردار نیست و خیلی بیشتر از این تجمعات چندصدهزار نفری می‌تواند چهار ستون دولت وقت را بلرزاند. عجالتا مجلس و رهبری هم که متفقا پشت دولت ایستاده‌اند، لذا غیر از آن لولوی هاشمی که یک مدت مشخصی کارکرد دارد، کس دیگری نیست که بلاگردان دولت فعلی شود. این است که می‌گویم پیگیری مطالبات در چنین شرایطی اتفاقا با هزینه‌ی کمتر و فایده‌ی بیشتری همراه خواهد بود. در این شرایط این شما هستید که در موضع منتقد قرار می‌گیرید و نه تنها دچار آن یاس و فرسودگی آشنا و کوتاه آمدن از مطالبات و دفاع ناگزیر از وضع موجودی که گرچه عامل ایجاد آن نبوده‌اید اما وارث آن هستید، نمی‌شوید بلکه اتفاقا می‌توانید نارضایتی از وضع موجود را با هوشمندی و قدرت به نفع مطالبات خود مصادره‌‌ی به مطلوب کنید. البته که این‌ آینده‌ی رویایی اما ممکن، همین‌طور بدون تلاش و خودبه‌خودی به‌دست نخواهد آمد و ار قضا، احتمال شکل‌گیری یک یاس و بی‌تفاوتی فراگیر و خفقان و خلاصه همه‌ی مولفه‌های یک وضعیت هولناک 1984ی بشتر از احتمال تحقق آن اتوپیای تخیلی است. درواقع، شرایط دشوار دولت آینده تنها زمانی می‌تواند به نفع طرح و تحقق مطالبات دموکراتیک تمام شود که این مطالبات نماینده و نیرو و پشتوانه‌ی قدرتمندی داشته باشند. لذا آن‌چه ما در شرایط حاضر نیاز داریم، دوام صدایی در درون جامعه است که این مطالبات را نمایندگی کند. صریح‌تر بگویم، همه‌ی ما در این شرایط یک دغدغه بیشتر نباید داشته باشیم: حفظ این اقلیت (باشد اصلا همان اکثریتی که شما می‌گویید:) یک‌پارچه‌ای که یک‌صدا و با تمام قدرت مطالباتش را فریاد می‌زند. هر نوع استراتژی‌ای که در بلندمدت و با احتمال تحمیل هزینه‌ی فراوان و دست‌یابی به حداقل مطالبات، زمینه‌ی فرسایش توان و نیروی این اقلیت و گسترش یاس و سرخوردگی را فراهم آورد، استراتژی مطلوبی نخواهد بود. خلاصه این‌که تنها یک هدف پیش روی ماست: حفظ این اقلیت و افزایش قدرت و سازمان‌یافتگی آن. فراموش نکنید که همواره این اقلیت قدرتمند و سازمان‌یافته است که بر یک اکثریت ضعیف و سازمان نیافته سیطره می‌یابد.

Tuesday, May 5, 2009

چه باید کرد؟*

حق با شماست، ما انگار فقط بر طبل یاس کوبیده‌ایم، هی فقط تکرار کرده‌ایم : «خوش‌بین نباشیم» بدون آن‌که جایگزین مشخصی برای این خوش‌بینیِ به زعم خودمان زیان‌آور ارائه دهیم. راستش تقصیر من بود، من بودم که پیش خودم حساب کردم اگر مقدمه‌ را از نتیجه جدا کنم، تاثیرگذاری‌ هر کدام بیشتر خواهد شد. اشتباه محاسبه کرده‌ام گویا؛ پس بگذارید همین‌ حالا تصحیح‌اش کنم: هدف اصلی ما از آن نوشته یک چیز بیشتر نبود: این‌که به شما (شما یعنی همه‌ی مخالفان نسبتا سرسخت جناب احمدی‌نژاد) نشان دهیم که بدون سرمایه‌گذاری بر روی بخشی از آرای آقای احمدی‌نژاد، شکست رقبا‌ی‌شان در همان دور اول انتخابات، تقریبا قطعی است. خب حالا سوال شما احتمالا این است که چگونه؟ چگونه می‌توان بر روی آرای ایشان یا در واقع بر روی آرای آن اقشار و گروه‌های نه‌گانه سرمایه‌گذاری کرد؟ مطلبی که در ادامه می‌آید دقیقا پاسخ همین پرسش است: علی‌رغم همه آن‌چه گفته شد، حال چه باید کرد؟


به نظر می‌رسد در حال حاضر، عمده‌ترین مساله‌ای که اصلاح‌طلبان با آن مواجه‌اند، کمبود امکانات رسانه‌ای است به‌خصوص در مخاطب قراردادن آن اقشار و گروه‌های نه‌گانه‌ای که حامیان اصلی و بالقوه‌ی آقای احمدی‌نژاد محسوب می‌شوند. معدود نشریات اصلاح­طلب موجود، علاوه بر اینکه از مشکلات مربوط به تامین منابع مالی، سانسور و غیره رنج می‌برند، برای توزیع نشریات خود در خارج از تهران هم با مشکلات فراوانی مواجه‌اند، به نحوی­که با خروج از تهران، میزان دسترسی به این نشریات بسیار ناچیز شده و در شهرهای کوچک و روستاها به صفر میل می­کند. این درحالی است که رسانه‌ی اصلی بیش از ۹۰ درصد مردم ایران در شهرستان‌ها و شهرهای کوچک و روستاها تلویزیون است که اصلاح‌طلبان از آن به طور کامل بی‌بهره‌اند و در عوض، رقیب‌شان از این مزیت بزرگ به طور کامل برخوردار است.

با توجه به این محدودیت شدید رسانه­ای، به نظر می­رسد اصلاح­طلبان برای رساندن پیام خود به عامه مردم، راهی جز سفر به نقاط مختلف کشور و سخنرانی در شهرهای مختلف، و نیز مهمتر از همه، بهره­گیری از فرآیند نقل سینه‌ به سینه ندارند. منظور از فرآیند نقل‌ سینه به سینه نیز فرآیندی است که در نبود مکانیزم‌های رسانه‌ای جایگزین، پیام به‌گونه‌ای طراحی می‌شود که افراد جامعه خودشان به صورت خودجوش و بر مبنای نفع و علاقه‌ی شخصی‌ای که تصور می‌کنند از انتشار پیام حاصل می‌شود، دست به انتشار آن در میان نزدیکان، دوستان، آشنایان و همکاران خود می‌زنند. به نظر می‌رسد طراحی پیام‌ها، اعم از اقتصادی، اجتماعی و غیره در قالب این مکانیزم تنها راه اصلاح‌طلبان برای مخاطب قرار دادن قشر گسترده‌ای از مردم باشد که نه روزنامه می‌خوانند و نه به سایت‌های سیاسی- اجتماعی سر می‌زنند و اساسا تنها رسانه‌ی در دسترس‌شان تلویزیون است و بس. بر همین مبناست که بررسی مکانیزم­های تسریع­کننده‌ی فرآیند نقل سینه‌به‌سینه در بستر اجتماعی- فرهنگی جامعه‌ی ایران اهمیت می­یابد. مکانیزم‌هایی که عمده‌ترین ویژگی‌های‌شان را می‌توان در قالب موارد زیر خلاصه کرد:

۱) با توجه به انبوه مشکلات روزمره و عمدتا معیشتی‌ای که قشر گسترده‌ای از مردم جامعه با آن مواجهند، هر چه مطلبی بیشتر با این مشکلات روزمره مرتبط باشد، و این ارتباط صریح­تر بیان شود، تک‌تک افراد تمایل بیشتری به نقل سینه به سینه‌ی آن خواهند داشت. در نقطه مقابل، مشاهده می‌شود که عامه مردم روز به روز تمایل کمتری به نقل سینه به سینه مطالب و نقل‌قول­هایی نشان می­دهند که ارتباط مستقیم و صریحی با حل معضلات روزمره­شان ندارند.

برای مثال می‌توان مشاهده کرد که روز به روز از میزان طرح مباحث مربوط به دفاع یا رد مکاتب فکری مختلف، یا مباحث صرفا سیاسی، در جمع­های خانوادگی و یا جمع­های دوستانه کاسته شده و درست در نقطه مقابل، بلافاصله پس از تصمیم دولت مبنی بر تغییر دستمزدها، توزیع نقدی یارانه­ها، اختصاص وام کم بهره به برخی از گروه­ها و یا نظایر آن، چنین موضوعاتی با سرعت فراوان و عمدتا از طریق نقل سینه به سینه در میان مردم منتشر می‌شود. ممکن است گفته شود که چنین پدیده­ای اساسا مثبت ارزیابی نمی­شود، اما عدم توجه به این واقعیت غیرقابل‌انکار، منجر به حاشیه­نشین شدن بیش از پیش اصلاح­طلبان، و نیز تحکیم و تقویت هر چه بیشتر جایگاه امثال آقای احمدی­نژاد خواهد شد چراکه در حال حاضر، ذهنیت بسیاری از مردم (عمدتا در میان همان اقشار و گروه‌های نه‌گانه) این است که صرفا آقای احمدی­نژاد و حامیان ایشان هستند که حرف­ها و شعارهایی دارای ارتباط صریح و مستقیم با مشکلات روزمـره مردم را بیان می­کنند.

۲) هر چه مطلبی عامه­فهم­تر، روان­تر و مختصرتر بیان شود، امکان بالقوه بیشتری برای نقل سینه به سینه‌ی سریع­تر و گسترده­تر خواهد داشت. در واقع اگر بخواهیم مطلبی عمدتا از طریق این فرآیند در سراسر کشور منتشر شده و نقل محافل کوچک مردمی گردد، باید حتی­المقدور کوشش شود تا آن مطلب به زبان بسیار ساده (زیر دیپلم!)، و نیز تا حد ممکن کوتاه و مختصر باشد؛ و یا دست‌کم امکان خلاصه کردن آن مطلب در قالب حداکثر ده جمله کاملا ساده و روان وجود داشته باشد.

برای مثال بخش عمده مردم، بلافاصله پس از اینکه سیاستمداری در شروع صحبت­های خود از مفاهیمی مانند رشد نقدینگی، رشد پایه پولی، رشد کسری بودجه و امثالهم حرف بزند، بلافاصله گوش خود را بر روی بقیه حرف­های او می­بندند. دلایل این واکنش نیز بسیار روشن است: عامه­فهم نبودن مفاهیم مذکور، عدم ارتباط صریح و مستقیم آن­ها با مشکلات روزمره (دست‌کم از دید یک فرد دارای سواد معمولی)، و نیز مفصل بودن بیش از حد توضیح ارتباط علی و معلولی بین مفاهیم فوق و پدیده تورم عمده‌ترین دلایل یک چنین واکنش رایجی هستند. درست در نقطه مقابل، اگر سیاستمدار مذکور صحبت­های خود را با جملاتی عامیانه، از جنس جملاتی که اغلب مردم در تاکسی و اتوبوس به زبان می­آورند، آغاز کند و مثلا از دو برابر شدن قیمت بسیاری از اجناس ظرف مدتی ناچیز گلایه کند، بخش عمده مردم هم ادامه حرف­های او را با دقت گوش می­کنند و هم قابل انتظار است که حرف­های او را در محافل خانوادگی، فامیلی و دوستانه نقل نمایند.

۳) به نظر می­رسد که اغلب مردم تمایل ناچیزی به نقل سینه به سینه مطالبی دارند که تماما مربوط به آینده بلندمدت جامعه می­شوند. برای مثال اگر مطلبی صرفا مربوط به بسترسازی برای رسیدن ایران به یک جایگاه مطلوب اقتصادی ظرف بیست یا سی سال آینده باشد، بسیاری از مردم تمایل ناچیزی دارند که در محافل کوچک خانوادگی یا دوستانه در مورد آن صحبت کنند. بالعکس اگر مطلبی مربوط به آینده کوتاه­مدت افراد باشد، مثلا وعده‌ی افزایش دستمزدها در آینده­ای نزدیک، مردم به نقل سینه به سینه‌ی آن تمایل بسیاری نشان می‌دهند. اما در این مورد باید به نکته ظریفی هم توجه کرد: اگر کلیت مطلبی مربوط به آینده بلندمدت جامعه باشد، اما بخشی از آن با آینده کوتاه­مدت برخی از افراد جامعه در ارتباط باشد، افراد غالبا رغبت قابل توجهی به نقل سینه به سینه همه بخش­های آن مطلب خواهند داشت؛ چه بخش­هایی که مربوط به آینده بلندمدت کل جامعه است، و چه بخشهایی که مربوط به آینده کوتاه­مدت برخی از افراد جامعه است. ممکن است یکی از دلایل چنین پدیده­ای، بی­اعتمادی مردم به وعده­های بلندمدت باشد، اما به هرحال اغلب مردم، وعده­های مربوط به بلندمدت را تنها زمانی باور می­کنند که لااقل بخشی ازآن وعده­ها مربوط به کوتاه­مدت بوده و تحقق یا عدم تحقق آن­ها در کوتاه­مدت، گزاره­ای ابطال­پذیر باشد.

با توجه به آنچه گفته شد، ممکن است برخی افراد به اصلاح­طلبان توصیه کنند که بدون در نظر گرفتن منافع بلندمدت ملی، حرف­هایی عوام­فریبانه را، صرفا با هدف افزایش محبوبیت خود بیان نموده و سعی کنند تا از این راه در انتخابات به پیروزی برسند. اما هدف این نوشتار، به هیچ وجه توصیه به در پیش گرفتن این رویه ناپسند و غیراخلاقی نیست. اساسا از دیدگاه ما، هیچ نیازی نیست که چهره­های شاخص اصلاح­طلبان، از جمله آقای میرحسین موسوی، کوچکترین حرفی در مغایرت با اندیشه­های خود به زبان بیاورند. تنها چیزی که لازم است، ضرورت تلاش برای ترجمه تخصصی اندیشه­های مذکور به زبانی ساده و عامه­فهم، روان، مختصر، دارای ارتباط صریح و مستقیم با مشکلات روزمره‌ی مردم و موثر در آینده‌ی کوتاه‌مدت آن‌ها، و در نتیجه ی همه‌ی این ویژگی‌ها، دارای پتانسیل بالا برای نقل سینه به سینه در محافل کوچک خانوادگی، فامیلی و دوستانه است. در واقع باید کوشش شود تا برای هر سخن و اندیشه­ای، نسخه­های مختلفی تولید گردد که هر یک از این نسخه­ها با لحاظر کردن شروط پیش‌گفته، دارای پتانسیل بالایی برای نقل سینه به سینه در میان فشر وسیعی از مردم باشند. در نوشتار بعدی سعی خواهیم کرد تا چند مثال مشخص از این‌گونه پیام‌ها را بیان کرده و با نشان دادن فرآیند عملیاتی ترجمه‌ی ایده‌ها واندیشه‌های کلی به سخنانی عامه‌فهم، روان، مختصر و خلاصه دارای پتانسیل بالا برای نقل سینه سینه، راهکار پیشنهادی‌مان را بیش از پیش روشن‌ و عملیاتی کنیم.

با آرزوی تلاش و نوآوری روزافزون

*«درنگ»

(دوست‌داران رهایی، نوآوری، گفت‌وگو)

derang88@gmil.com

پی‌نوشت: محض استفاده‌ی کسانی که دوست دارند این مطالب را برای دوستان‌شان ای‌میل کنند: این «درنگ اول» و این هم «درنگ دوم».