Wednesday, May 23, 2007

سلام آقای خاتمی

سلام آقای خاتمی

راستی، می‌دانستید شما نماد آرزوهای بربادرفته ما هستید؟ 
من امروز تلخم آقای خاتمی، خیلی تلخ، چای شیرین را همان اولِ صبحِ دوم خرداد 76 خوردیم و تمام شد، حالا پس از ده سال انگار فقط ته‌مانده‌های بدمزه و تلخش مانده است برایمان که هنوز هم چه بخواهیم، چه نخواهیم، یادآور شیرینیِ آن صبح قدیمی است. 
من رای ندادم آقای خاتمی، حماسه خلق نکردم، قد این حرف‌ها نبودم آن‌زمان، شانزده سالم نشده بود، بیست و یک‌روز کم داشتم و حالا ده سال است که حسرت همان بیست و یک روز مانده است به این دل صاحب مرده‌ام که هی بیخودی هوای آن روزها را می‌کند و دلش غنج می‌زند بابت آن شادی‌های بی‌پایانی که لبخندِ همیشگی شما بر صورت‌های ‌ما نقش می‌زد.
می‌گویند سیاست چیز کثیفی است آقای خاتمی، پس چرا شما مثل جوان‌های ساده‌دلِ قدیمی، هنوز پاکی و صفایتان به دل می‌نشیند؟ 
ما زیاد از شما دلخور شدیم، آنقدر دلمان را شکستید که بی‌دل شدیم، یادتان هست وقتی که خیلی از دوم خرداد گذشته بود، دیگر دلمان با شما نبود؟ دلی نمانده بود برایمان، حالا که شما نیستید تا ما تمام دل‌شکستگی‌هایِ جوانی‌مان را گردنتان بار کنیم، می‌‌بینیم انگار ما دل سید اولاد پیغمبر را بیشتر شکسته بودیم، نکند برای شما هم دلی نمانده باشد؟
آقای خاتمی؛ شما می‌دانید چرا من وسط جنجال بنزین و گرانی و تحریم، یاد آرزوهای بربادرفته ده‌سال پیشم افتاده‌ام؟ یاد شما افتاده‌ام؟ می‌دانید آقای خاتمی، خاطره چیز خوبی نیست، آدم را خسته می‌کند، اوقاتش تلخ می‌شود بابت روزگاری که بود و حالا دیگر نیست. روزگاری بود، روزگار خوبی بود؟ بد را باید دیده باشید تا بتوانید خوب را معنا کنید. آ‌ن‌روزها فکر می‌کردیم شما روزهای خوب را از ما دریغ می‌کنید، مطمئن بودیم که می‌توانید بهترین باشید و نیستید، حالا اما انگار کافی است برایمان همین‌‌که بدترین نبوده‌اید. 
می‌دانم، سرتان را درد آوردم، ما این‌روزها زیاد حرف می‌زنیم، از همه‌چیز و همه‌کس حرف می‌زنیم، در باب عالم و آدم و هرچه در آن است، اگر بدانید، اگر بدانید آقای خاتمی که ما این‌روزها، چقدر به آن سکوت‌های فرهیخته و معنادار شما نیازمندیم.
کارهای عجیب دیگری هم می‌کنیم، ما این‌روزها مدام افتخار می‌کنیم به چیزهایی که مطمئنم شما هیچ‌وقت فکر نمی‌کردید کسی بخواهد به داشتن‌شان افتخار کند، کسی اگر می‌گشت و می‌گشت و گوشه‌ای از این افتخارهای امروزی را نشانتان می‌داد، شما شاید، نه، مطمئنا سرافکنده می‌شدید بابت دانشگاهی که دیگر دانشگاه نیست، بابت شبح بدترکیب جنگ، بابت صورت خونی زنی در خیابان. اما ما افتخار می‌کنیم، باید افتخار کنیم، حق مسلم ماست همه این افتخارها، حق بی‌چون‌وچرای مایی است که به شما و دوم خردادمان افتخار نکردیم.