Thursday, March 22, 2007

جنگ اول

رو دربایستی که نداریم با همدیگر، بر سر همین خشت اول سنگهایمان را وا بکنیم خیال خودمان و شما راحت‌تر است.

عرضم به حضور انورتان که....تشریف می‌آورید، سر می‌زنید، قدمتان روی فرق سر بنده اما خداوکیلی این واقعیت ساده و بی‌ریای مجازی را بیش از حد لازم شور نکنید که حسابی از مزه می‌افتد. مثلاً اینکه با چهار خط نوشته‌های بی در و پیکر اینجا سناریو نویسی نکنید که بعد هم بخواهید فردا که چشمتان به جمال بی‌جمال بنده روشن شد دنباله سریال را جویا شوید. حرفهای اینجا حرفهای خودش است، قواعد خاص خودش را هم دارد، گهگاهی و لحظه‌ای است، مقدمه و موخره هم ندارد.

مثل وقتی است که آدم یک حرفی بدجور گیر کرده است وسط گلویش، گوشی تلفن را بر‌می‌دارد و شروع می‌کند، یک نفر خواب است، دیگری روی پایان‌نامه عقب افتاده‌اش کار می‌کند، سومی در حال رد و بدل کردن برخی اعضای دستگاه گوارش با اخیرترین عزیز دلش است، بعدی دارد شام می‌لمباند و....در نهایت تسلیم می‌شوید و اگر خدای ناکرده گرفتار این معجون غریب وبلاگ و وبلاگ‌نویسی باشید، حتما می‌آیید و آن حرفها را خالی می‌کنید توی این چهار دیواری بی در و پیکری که هر رهگذری می‌تواند تویش سرک بکشد و تنهایی‌هایش را دید بزند. همین و نه بیشتر. خلاصه اینکه جدی نگیرید، ارزش این حرفها را ندارد اصلا.

دوم اینکه هی چپ و راست نروید و بیایید و به ما سرکوفت بزنید که چرا اینجا چهار کلمه حرف حساب نمی‌زنیم. این یک گله جا را به ما ببخشید و بی‌خیال شوید، باور کنید آدم پاک خل می‌شود اگر بخواهد 24 ساعته تحلیل سیاسی- اجتماعی- فرهنگی- اقتصادی و غیره (و غیره‌اش مهمتره) ارائه دهد. آنهم آدمی مثل من که کار و درس و زندگیش گره خورده است با این کلمات تمام‌نشدنی و از همان کله سحر تا بوق سگ مشغول سخن‌پراکنی‌های جور واجور است. این چهار کلمه غرغرهای روزانه ما را بگذارید به حساب همان حرفهای آدمیزادی که بدون آنها هر چقدر هم انسان پوست کلفت باشد، بالاخره یک روز طاقتش طاق می‌شود و دق می‌کند.

و...در نهایت یک خواهش دیگر، قول شرف می‌دهم که آخری‌اش باشد. بیایید با هم یک قول و قرار ضمنی و دوستانه بگذاریم، اینکه هوای همه جور مرز را داشته باشیم، از مرزهای قرمز و صورتی و سفید گرفته تا....مرزهای باریک و کمرنگ و شکننده حوزه‌های خصوصی و عمومی. می‌دانم که از آن حرفهاست، خود من هم خیلی وقتها گمشان می‌کنم، یا زیادی محافظه‌کار و دست به عصا می‌نویسم و یا ....اما من سعی خودم را می‌کنم، شما هم...با هم کنار می‌آییم دیگر، نه؟

از آنجایی هم که هنوز زیادی احساس جوانی و کله پر باد می‌کنیم، روی کامنت‌ها تایید و تصدیق و دنگ و فنگ‌های مشابه نمی‌گذاریم تا زمانی‌که....بماند برای بعد بهتر است.

باور کنید بابت این خرده فرمایشهای بی‌مزه شرمنده‌ام اساسی اما خب می‌دانید....مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد، ما هم که از همان دوران جنینی مار گزیده خدایی بوده و هستیم.‏

No comments:

Post a Comment