بهم نمیآید موهایم را بور کنم، خط چشمم را ببرم تا بالای ابروهایم، رژ لب سرخابی بزنم، پالتویی زیادی قالب بدنم تنم کنم و بیخیال و لوند بایستم کنار خیابان، منتظر.
بهم نمیآید موهایم را پسرانه کوتاه کنم، پلور گشادم را بیندازم روی یک شلوار جین رنگ و رورفته، تکه پارچهای را ول کنم میان سر و گردنم معطل و یک پایم را تکیه بدهم به دیوار آن طرف خیابان، منتظر.
بهم نمیآید چکمههای ساقدار بلند با پاشنههای تیز تق تقی پایم کنم، پالتوی فون بپوشم، آرایش ملوس دخترانه بکنم، کیف عروسکی با آن دستههای صدفی را بگیرم دستم، بایستم کنار ویترین یک مغازه و مدام به ساعتم نگاه کنم، منتظر.
هیچکدام این افهها به من نمیآید نه به خاطر سر و شکل و لباسهایی که حداکثر کار نیم ساعت است، همه چیز مسخره و هجو میشود به خاطر آن تکه آخر، به خاطر آنکه بلد نیستم منتظر بمانم، به خاطر آنکه عادت کردهام همیشه تند بروم، محکم و بدون تردید، به سمت کسی یا چیزی مهم، کسی یا چیزی که انگار بیش از حد منتظر مانده است.
No comments:
Post a Comment