این عنوان آخرین پست وبلاگ قبلی است که فیلتر شد و مرا اینطور آلاخون والاخون کرد، توی آن پست فقط به ملت آدرس دادم، حتی میشود گفتم رد گم کردم، بهشان گفتم فید وبلاگ جدید را مشترک نشوند به دلیل اینکه دارم آرشیو را دستی منتقل میکنم و هی پستهای تکراری جلویشان ظاهر میشود و الخ؛ حالا که فکرش را میکنم میبینم این هدایت کردنشان به سمت صفحهی شر آیتمزم در ریدر چقدر اینجا را خلوت کرده است، اصلا به گمانم جز خودم کسی اینجا رفت و آمد نکند، وبلاگی فیلتر شده، بدون اینکه کسی مشترک فیدش باشد، فکرش را بکن، انگار برگشته باشم به روزهای اول وبلاگنویسی، همان هفت سال پیش که ماه میرفت سال میآمد، کسی سر نمیزد مگر از سر رفت و آمدهای تعارفگونهی وبلاگی، خیلی هم خوب، خوبیاش همین است که من الان اینجا نشستهام و دارم پست الکی مینویسم، مثل وقتی که آدم بعد از مدتها مهمانداریهای ریز و درشت، یکدفعه توی خانهی خودش تنها بشود، بردارد لباس راحتیهای رنگ و رفتهاش را بپوشد، چهبسا سر و وضع خودش را همانطور ژولیده و نامرتب رها کند و بنشیند برای خودش کارهای الکی بکند، وقت بگذراند به اصطلاح، بدون اینکه هی فکر کند وا، مردم چه فکر میکنند، وقتشان را که از سر راه نیاوردهاند و...ههههه، چقدر خوب است، دارم رسما دری وری میگویم و همین حالم را خوب میکند کمی.
بله، داشتم میگفتم اسم آن پست کذا «به مبارکی» بود اما هیچ جایش نگفتم چرا به مبارکی، ملت فکر میکنند لابد افه آمدهام که بله، به هیچ جایم نیست و این حرفها، ولی واقعیتاش اینطور نیست، دمغ شدم واقعا، به خصوص امروز که رفتم وارد وبلاگ شوم و دیدم بلاگفا دسترسیام را به مدیریت وبلاگ مسدود کرده است. یکجور بدی بود، انگار مثلا یکی آمده باشد بیخودی و با زور اسباببازی دست آدم را گرفته باشد، همینطور بدون دلیل، بدون توضیح، فقط چون زورش میرسد، دمغ شدم خلاصه؛ ولی راستش خوب که فکر میکنم میبینم فایدههای این فیلتر شدن کذا احتمالا بیش از ناخوشایندیهایش باشد. اولیناش همینکه خلوت میشود این دور و بر، چهبسا بیش از حد خلوت، و این خلوتی باعث میشود صادقتر شوم، راحتتر بتوانم به خطاهایم، به حقارتهایم، اعتراف کنم، یعنی وبلاگ را برمیگرداند به همان کارکرد اصلیاش، به شرح مکتوب و با جزئیات خوددرگیریهای شخصی، داشتم به مطهر میگفتم راست است که این در میان گذاشتن خود درگیریهای شخصی با دیگران وجی نارسیستی دارد، انگار که آدم به خودش بگوید چرا فکر میکنی تو و این کلنجارهای درونیات برای دیگران مهم است آنقدر که بیایی در حوزهی عمومی طرحشان کنی؟ این فرض اهمیت داشتن، گونهای خود را مهم فرض کردنِ خودشیفتهوار نیست؟ البته، اعتراف میکنم که وبلاگنویسی، آنهم از این نوع شخصینوسیاش وجهی خودشیفتهوار از شخصیت نویسنده را نمایان میکند اما باز هم فکر میکنم فواید این بازنمایی بیش از وجوه نه چندان خوشایند نارسیستیاش باشد، عجالتا نمیخواهم فواید ثبت تحلیلی این خوددرگیریهای شخصی را شرح دهم، فقط خواستم بگویم که این انزوای غارگونه چقدر برای شرح صادقانهی این واکاویهای درونی ضروری است، برای بیرون ریختن جیک و پوک روح آدمیزاد، برای سرک کشیدن ترس خورده در دالانهای تاریک و پر از تار عنکبوت رواناش، خواستم بگویم این آرامش در نبود دیگران چقدر ضروری است.
پینوشت: این را توی ریدر منتشر نمیکنم، باشد اینجا برای خودم، آن بیرون باید راجع به اعتصاب غذا بنویسم، همان چیزی که عین بختکی نفسبر افتاده است روی لحظه به لحظهی این روزهایم و هی خودش را میکشد بالاتر، سنگینتر و نفسگیرتر، چنگ انداخته است بیخ گلویم و محکمتر از هر زمان دیگری فشار میدهد و من توی این هیر و ویر هی قرار است فکر کنم مثلا، فکر کنم که چه کنم، چه میتوانم بکنم، ریدر باشد برای همان آشفتگیگوییهای نفس بریده، این کش و قوس آمدنهای دزدکی در خلوت یک خانهی خالی نوساز هم باشد برای همینجا.
No comments:
Post a Comment