اما این طرح چگونه میتوانست آن مسائل پنجگانه را اگر نه از بین ببرد، لااقل کمرنگتر کند. بگذارید یکی یکی جلو بروم و در باب هر مساله مزایای طرح را شرح دهم.
1- جایگزینی اجماع دموکراتیک به جای اجماع مبتنی بر ریشسفیدی
به گمانم این مورد آن قدرها نیاز به توضیح ندارد. گفتیم که اجماع مبتنی بر ریش سفیدی دو مشکل اصلی داشت: یکی هدر دادن وقت و انرژی فزاینده در جلسات و بحثهای بیپایان برای دستیابی به اجماع و دوم و مهمتر از آن، سرشکن نشدن هزینهی شکست احتمالی بر روی بدنهی حامیان و پرداخت هزینه از سوی تعداد محدودی از تصمیمگیرندگان اصلی و به دنبال آن از بین رفتن همهی آن سرمایه و شبکهی اجتماعیای که پیش از هر انتخابات شکل میگرفت.
به نظر میرسد ایدهی طرح شده تا حد زیادی میتوانست این هر دو مساله را کمرنگ کند. هم به بحث و جدلهای تمامنشدنی میان سران احزاب اصلاحطلب پایان دهد؛ بهخصوص بعد از اعلام ردصلاحیتها از سوی شورای نگهبان که گاه باعث تکرار ساعتها بحث و چانهزنی مجدد برای جایگزینی افراد رد صلاحیت شده بود. در این ایده حتی اگر میان سی نفر منتخب، بیست و نه نفر نیز رد صلاحیت میشدند، بدون هیچ گونه دعوا و درگیری و اتلاف زمان و هزینهای، جایگزینها به ترتیب بیشترین آرای کسب شده مشخص بودند و این روند به شفافیت فرآیند انتخابات نه فقط برای احزاب اصلاحطلب و حامیانشان، بلکه برای رقیبانشان در عرصهی سیاست و حتی برای شورای نگهبان منجر میشد. درواقع از آنجاییکه تکلیف همه با لیست اصلاحطلبان چند ماهی پیش از انتخابات روشن بود، احتمالا محاسبات سود و هزینهی رد صلاحیتها و استراتژیهای رقابت و مبارزهی انتخاباتی با روشنی و دقت و در کل عقلانیت بیشتری صورت میگرفت. در عین حال حتی اگر لیستی که بر مبنای آرای بدنهی اجتماعی حامیان شکل گرفته بود، بهطور کامل شکست می خورد (چنانکه لیست مورد اجماع در انتخابات مجلس 86 چنین شکستی را پذیرا شد) هزینهی شکست نه فقط بر روی احزاب اصلاحطلب و اعضای شناخته شدهشان، بلکه بر روی چندصد هزار نفری سرشکن میشد که با هر نوع محاسبه و دلیل و حتی دهانبینی و گوش کردن به حرف این و آن و اصلا چه میدانم جوگیر شدن غیرعقلانی، تکتک اعضای آن لیست شکست خورده را انتخاب کرده بودند.
جالب است که ساره بعد از خواندن پست قبل، یک سوال مشابه این بحث مطرح کرد و آن اینکه از کجا معلوم که خرد جمعی هواداران بتواند تصمیمی عاقلانه و متناسب با شرایط واقعی اتخاذ کند. به خصوص که گویا تجربه نشان داده است که خرد جمعی معمولا جوگیرانه و تحت تاثیر موجهای تبلیغی – احساسی تصمیم میگیرد. مثال و مصداق حرفش هم دور اول انتخابات ریاست جمهوری 84 بود. می گفت آن زمان هر چقدر عقلای سیاسی به گوش بدنهی حامیان و هواداران معین خواندند که حمایت از معین نباید با تخریب چهرهی هاشمی (به عنوان یکی از رقبای اصلیاش) همراه باشد، کسی وقعی بهشان نگذاشت. استدلال این بود که اگر انتقاد و تخریب چهرهی هاشمی در دورهی اول از حد بگذرد، نتیجهی دور دوم در صورتی که یکی از کاندیداهای راه یافته هاشمی رفسنجانی باشد (که از قضا خیلی هم محتمل بود)، خود به خود از پیش مشخص خواهد بود. چراکه بدیهی است علیرغم آن حجم فراگیر از تبلیغات منفی بر روی او در دور اول، هر کسی، دقیقا هر کسی، در مقابل او در دوم قرار گیرد، با بیشترین احتمال پیروز میدان خواهد بود. استدلال معقول و قابل پذیرشی به نظر میرسد اما این استدلال کمتر به گوش هواداران معین رفت. این شد که کسانی که بیشترین و بنیادیترین انتقادها را یکی دو هفته مانده به انتخابات به هاشمی وارد کردند، یک هفته بعد مجبور شدند با سری افکنده و زبانی کوتاه، از تمام آن مواضع تند و تیز کوتاه بیایند و حمایت بیقید و شرطشان را از کسی در بوق و کرنا کنند که یکی دو هفته پیش از او به عنوان کاندیدای منفور یاد میکردند. به نظر ساره این مثال نمونه ای است تیپیک از محاسبات و تصمیمات خرد جمعی حامیان دموکراسی در ایران که به نظر می رسد آنقدرها هم عاقلانه و منطبق بر شرایط واقعی نباشد. این درحالی است که آدمهایی که به قول ما اجماع مبتنی بر ریش سفیدی را صورت میدهند، لااقل آدمهایی هستند که سالها تجربهی کار سیاسی دارند، به پیچ و خمهای رسمی و غیر رسمی حوزهی سیاست در ایران واردند، رقبای شان را بهتر از هر کسی میشناسند و...چرا ما باید امکان تصمیمگیری از چنین آدمهای نسبتا کاربلدی را به آدمهایی معمولی و با تجربه و آگاهی سیاسی اندک تعمیم دهیم؟ خب این سوال – انتقاد اول است که بیشتر ناظر است به مطلوبیت اجرای چنین ایدهای (فارغ از امکانش).
اما یک سوال – انتقاد دیگر هم بود که از سوی یکی از اساتید شناختهی شدهی اقتصاد طرح شد و بیشتر ناظر بر امکان پذیرش و اجرای چنین ایدهای از سوی سران احزاب اصطلاح طلب بود.
بحث ایشان این بود که اصلا چه دلیلی دارد که سران احزاب اصلاحطلب با این شکستن انحصار تصمیم گیری در مورد کاندیداها موافقت کنند؟ چه مطلوبیتی برای شان دارد؟ فکرش را بکنید که این بندگان خدا تا تقی به توقی میخورد و اوضاع قمر در عقرب میشود، هدف هر نوع اتهام و محاکمه و بگیر و ببند قرار میگیرند و به نوعی پرداختکنندگان اصلی هزینهی کنشها و تصمیمات سیاسی به شمار میروند، بعد در مقابل اینهمه هزینه تنها مزیت نسبیای که بر دیگران دارند، همین انتخاب و تصمیمگیری بر سر کاندیداهای انتخاباتی است، خب حالا شما میخواهید همین یک مزیت و اختیار انحصاری را هم ازشان بگیرید و در عوض نه حتی پیروزی در انتخابات، بلکه وعدههای سر خرمنی مثل پیشبرد بلندمدت دموکراسی تحویلشان بدهید. بر مبنای کدام محاسبهی سود و هزینهی عقلانیای ممکن است این افراد با چنین تصمیمی موافقت کنند؟
به نظر ما هر دوی این سوال – انتقادات، در چهارچوب پیشفرضهای ایدهی طرح شده در باب تعریف دموکراسی و تلاش برای پیشبرد آن جواب دارد و اتفاقا یکی از جاهایی که تفاوت تعریف و تلقی از دموکراسی پررنگ میشود در پاسخ همین سوالات نهفته است. نظر شما چیست؟