Tuesday, September 28, 2010

اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمان‌یافته 2

اما این طرح چگونه می‌توانست آن مسائل پنج‌گانه را اگر نه از بین ببرد، لااقل کمرنگ‌تر کند. بگذارید یکی یکی جلو بروم و در باب هر مساله مزایای طرح را شرح دهم.

1- جایگزینی اجماع دموکراتیک به جای اجماع مبتنی بر ریش‌سفیدی

به گمانم این مورد آن قدرها نیاز به توضیح ندارد. گفتیم که اجماع مبتنی بر ریش‌ سفیدی دو مشکل اصلی داشت: یکی هدر دادن وقت و انرژی فزاینده در جلسات و بحث‌های بی‌پایان برای دست‌یابی به اجماع و دوم و مهم‌تر از آن، سرشکن نشدن هزینه‌ی شکست احتمالی بر روی بدنه‌ی حامیان و پرداخت هزینه از سوی تعداد محدودی از تصمیم‌گیرندگان اصلی و به دنبال آن از بین رفتن همه‌ی آن سرمایه و شبکه‌ی اجتماعی‌ای که پیش از هر انتخابات شکل می‌گرفت.

به نظر می‌رسد ایده‌ی طرح شده تا حد زیادی می‌توانست این هر دو مساله را کمرنگ کند. هم به بحث و جدل‌های تمام‌نشدنی میان سران احزاب‌ اصلاح‌طلب پایان دهد؛ به‌خصوص بعد از اعلام ردصلاحیت‌ها از سوی شورای نگهبان که گاه باعث تکرار ساعت‌ها بحث و چانه‌زنی مجدد برای جایگزینی افراد رد صلاحیت شده بود. در این ایده حتی اگر میان سی نفر منتخب، بیست و نه نفر نیز رد صلاحیت می‌شدند، بدون هیچ گونه دعوا و درگیری و اتلاف زمان و هزینه‌ای، جایگزین‌ها به ترتیب بیشترین آرای کسب شده مشخص بودند و این روند به شفافیت فرآیند انتخابات نه فقط برای احزاب اصلاح‌طلب و حامیان‌شان، بلکه برای رقیبان‌شان در عرصه‌ی سیاست و حتی برای شورای نگهبان منجر می‌شد. درواقع از آن‌جایی‌که تکلیف همه با لیست اصلاح‌طلبان چند ماهی پیش از انتخابات روشن بود، احتمالا محاسبات سود و هزینه‌ی رد صلاحیت‌ها و استراتژی‌های رقابت و مبارزه‌ی انتخاباتی با روشنی و دقت و در کل عقلانیت بیشتری صورت می‌گرفت. در عین حال حتی اگر لیستی که بر مبنای آرای بدنه‌ی اجتماعی حامیان شکل گرفته بود، به‌طور کامل شکست می خورد (چنان‌که لیست مورد اجماع در انتخابات مجلس 86 چنین شکستی را پذیرا شد) هزینه‌ی شکست نه فقط بر روی احزاب اصلاح‌طلب و اعضای شناخته شده‌شان، بلکه بر روی چندصد هزار نفری سرشکن می‌شد که با هر نوع محاسبه و دلیل و حتی دهان‌بینی و گوش کردن به حرف این و آن و اصلا چه می‌دانم جوگیر شدن غیرعقلانی، تک‌تک اعضای آن لیست شکست خورده را انتخاب کرده بودند.

جالب است که ساره بعد از خواندن پست قبل، یک سوال مشابه این بحث مطرح کرد و آن این‌‌که از کجا معلوم که خرد جمعی هواداران بتواند تصمیمی عاقلانه و متناسب با شرایط واقعی اتخاذ کند. به خصوص که گویا تجربه نشان داده است که خرد جمعی معمولا جوگیرانه و تحت تاثیر مو‌ج‌های تبلیغی – احساسی تصمیم می‌گیرد. مثال و مصداق حرفش هم دور اول انتخابات ریاست جمهوری 84 بود. می گفت آن زمان هر چقدر عقلای سیاسی به گوش بدنه‌ی حامیان و هواداران معین خواندند که حمایت از معین نباید با تخریب چهره‌ی هاشمی (به عنوان یکی از رقبای اصلی‌اش) همراه باشد، کسی وقعی بهشان نگذاشت. استدلال این بود که اگر انتقاد و تخریب چهره‌ی هاشمی در دوره‌ی اول از حد بگذرد، نتیجه‌‌ی دور دوم در صورتی که یکی از کاندیداهای راه یافته هاشمی رفسنجانی باشد (که از قضا خیلی هم محتمل بود)، خود به خود از پیش مشخص خواهد بود. چراکه بدیهی است علی‌رغم آن حجم فراگیر از تبلیغات منفی بر روی او در دور اول، هر کسی، دقیقا هر کسی، در مقابل او در دوم قرار گیرد، با بیشترین احتمال پیروز میدان خواهد بود. استدلال معقول و قابل پذیرشی به نظر می‌رسد اما این استدلال کمتر به گوش هواداران معین رفت. این شد که کسانی که بیشترین و بنیادی‌ترین انتقادها را یکی دو هفته مانده به انتخابات به هاشمی وارد کردند، یک هفته بعد مجبور شدند با سری افکنده و زبانی کوتاه، از تمام آن مواضع تند و تیز کوتاه بیایند و حمایت بی‌قید و شرط‌شان را از کسی در بوق و کرنا کنند که یکی دو هفته پیش از او به عنوان کاندیدای منفور یاد می‌کردند. به نظر ساره این مثال نمونه ای است تیپیک از محاسبات و تصمیمات خرد جمعی حامیان دموکراسی در ایران که به نظر می رسد آن‌قدرها هم عاقلانه و منطبق بر شرایط واقعی نباشد. این درحالی است که آدم‌هایی که به قول ما اجماع مبتنی بر ریش سفیدی را صورت می‌دهند، لااقل آدم‌هایی هستند که سال‌ها تجربه‌ی کار سیاسی دارند، به پیچ و خم‌های رسمی و غیر رسمی حوزه‌ی سیاست در ایران واردند، رقبای شان را بهتر از هر کسی می‌شناسند و...چرا ما باید امکان تصمیم‌گیری از چنین آدم‌های نسبتا کاربلدی را به آدم‌هایی معمولی و با تجربه و آگاهی سیاسی اندک تعمیم دهیم؟ خب این سوال – انتقاد اول است که بیشتر ناظر است به مطلوبیت اجرای چنین ایده‌ای (فارغ از امکانش).

اما یک سوال – انتقاد دیگر هم بود که از سوی یکی از اساتید شناخته‌ی شده‌ی اقتصاد طرح شد و بیشتر ناظر بر امکان پذیرش و اجرای چنین ایده‌ای از سوی سران احزاب اصطلاح طلب بود.

بحث ایشان این بود که اصلا چه دلیلی دارد که سران احزاب اصلاح‌طلب با این شکستن انحصار تصمیم گیری در مورد کاندیداها موافقت کنند؟ چه مطلوبیتی برای شان دارد؟ فکرش را بکنید که این بندگان خدا تا تقی به توقی می‌خورد و اوضاع قمر در عقرب می‌شود، هدف هر نوع اتهام و محاکمه و بگیر و ببند قرار می‌گیرند و به نوعی پرداخت‌کنندگان اصلی هزینه‌ی کنش‌ها و تصمیمات سیاسی به شمار می‌روند، بعد در مقابل این‌همه هزینه تنها مزیت نسبی‌ای که بر دیگران دارند، همین انتخاب و تصمیم‌گیری بر سر کاندیداهای انتخاباتی است، خب حالا شما می‌خواهید همین یک مزیت و اختیار انحصاری را هم ازشان بگیرید و در عوض نه حتی پیروزی در انتخابات، بلکه وعده‌‌های سر خرمنی مثل پیشبرد بلندمدت دموکراسی تحویل‌شان بدهید. بر مبنای کدام محاسبه‌ی سود و هزینه‌ی عقلانی‌ای ممکن است این افراد با چنین تصمیمی موافقت کنند؟

به نظر ما هر دوی این سوال – انتقادات، در چهارچوب پیش‌فرض‌های ایده‌ی طرح شده در باب تعریف دموکراسی و تلاش برای پیشبرد آن جواب دارد و اتفاقا یکی از جاهایی که تفاوت تعریف و تلقی از دموکراسی پررنگ می‌شود در پاسخ همین سوالات نهفته است. نظر شما چیست؟

Sunday, September 5, 2010

اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمان‌یافته 1

خب کجا بودیم؟ پاییز 86 و انتخابات مجلس که قرار بود اسفند ماه همان سال برگزار شود. گفتیم که از نظر ما، اصلاح‌طلبان لااقل با پنج مساله‌ی اساسی روبرو بودند که این طرح قرار بود برای‌شان راه‌حلی پیدا کند. این مسائل عبارت بودند از:

1- اجماع مبتنی بر ریش‌سفیدی که گذشته از هزینه‌زا بودن و تلف کردن وقت و انرژی برای دست‌یابی به اجماع، هزینه‌های شکست را بر روی افراد محدودی سرشکن می‌کرد و این باعث از بین رفتن همه‌ی سرمایه‌ی اجتماعی‌ای می‌شد که پیش از هر انتخابات شکل می‌گرفت و پس آن و به دنبال شکست، یک‌شبه بر باد می‌رفت.

2- بدنه‌ی اجتماعی متکثر و فردگرا که زیر بار هیچ نوع رای تشکیلاتی و از بالا نمی‌رفت.

3- عدم دسترسی به رسانه‌های فراگیر و کمبود شدید بودجه و امکانات تبلیغی، به خصوص در مقایسه با رقیبی که تمام امکانات دولتی را یک‌جا در دست داشت.

در کنار این سه مساله‌ی داخلی، دو مشکل بیرونی هم وجود داشت که دست‌کمی از مسائل داخلی نداشت: یکی ردصلاحیت‌های گسترده‌ی نیروهای اصلاح‌طلب از سوی شورای نگهبان و دیگری شبهه‌ی قدرت‌طلبی اصلاح‌طلبان در میان عامه‌ی مردم به عنوان کسانی که جز منافع شخصی و گروهی و بازگشت به صحنه‌ی قدرت هدف دیگری ندارند.

در مواجهه با این مسائل پنج‌گانه بود که طرح «اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمان‌یافته» ارائه شد که البته آن‌قدرها هم ایده‌ی بکر و نوآورانه‌ای نبود، شق‌القمر هم نمی‌خواست بکند، حداکثر می‌خواست از تکرار بی‌کم‌وکاست روند بی‌نتیجه‌ی گذشته جلوگیری کند. می‌خواهم بگویم حالا یک‌دفعه جوگیر نشوید بیایید این جا جلسه‌ی نقد و بررسی راه بیندازید که ای بابا، ما را بگو فکر کردیم حالا چه ایده‌ی خلاقانه‌ای می‌خواهی رو کنی بس‌که هی پست بعد پست بعد کردی، نخیر، هیچ از این خبرها نیست، طرح ساده‌ی کم‌وبیش معمولی‌ای است که در خیلی از کشورها مابه‌ازا دارد و همان وقت هم که ما ارائه‌اش دادیم کلی انتقادات ریز و درشت دریافت کردیم که خیلی‌هایش به نظرمان وارد نبود و جواب دادیم و چند تایی هم البته زیرکانه و دقیق بود و روی نقاط ضعف حساسی دست گذاشته بود و...حالا البته نقل این حرف‌ها نیست، این‌ها را گفتم که حواس‌مان باشد پرت نیفتیم یک وقت، بحث حالا خود این طرح تاریخ گذشته و امکان اجرا و غیره‌اش نیست، من داشتم تفاوت دو نگاه به دموکراسی را می‌گفتم که کارم به مثال و مصداق افتاد و از آن‌جا بود که رسیدیم به این «اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمان‌یافته».

ایده این بود که مجموع احزاب اصلاح‌‌طلب یا درواقع همان شورای ائتلاف بیست روز کمپین انتخاباتی برگزار کنند، یعنی بردارند آن بحث‌های تمام‌نشدنی بین سی چهل نفر سران احزاب را بیاورند به حوزه‌ی عمومی؛ برای مثال فرض کنیم در تهران بر سر دویست نفر بحث و جنگ و جدل بود، بحث بر سر این‌که از بین این دویست نفر یک لیست سی نفره برای تهران جور کنند و البته بر سرش اجماع کنند. حرف ما این بود که این دویست نفر را بگذارید به انتخاب عمومی، مثلا بیست جای تهران را مشخص کنید و برای بیست روز انتخابات درون گروهی برگزار کنید و یکی از مهمترین تصمیمات سیاسی‌تان را به صورت دموکراتیک اتخاذ کنید.

فرآیندش هم این‌جوری باشد که هر گروه و دسته و حزبی برای خودش لیست بدهد، حتی سران و شخصیت‌های شناخته شده هم می‌توانند برای خودشان لیست جدا مشخص کنند. مگر سی چهل نفر نیستند که هی می‌روند توی جلسات بی‌پایان و هی بر سر و کله‌ی هم می‌زنند که فلانی توی لیست باشد و بهمانی نباشد و الخ؟ خب این را بگذارید به شور عمومی، یعنی آن دلایل و استدلال‌هایی را که هر حزب و گروه و شخصیتی برای یک لیست مشخص دارد بگذارد به داوری و انتخاب عمومی. یکی می‌گوید من برای این لیست پول خرج می‌کنم و مطمئنم رای می‌آورد؟ باشد، بسم‌الله، پولت را همین حالا خرج کن که لیست‌ات در همین انتخابات رای بیاورد و بشود لیست نهایی، آن یکی می‌گوید من محبوبیتم فلان است و روی هر لیستی دست بگذارم پیروزی‌اش ردخور ندارد؟ بفرمایید، این گوی و این میدان، آن یکی به اعضا و بدنه‌ی حزبی‌اش می‌نازد؟ فلانی می‌گوید این شعار را بدهیم رای می‌آوریم؟ بهمانی می گوید این برنامه را توی بوق و کرنا کنیم رای می‌آوریم؟ خب چه اشکالی دارد؟ همه بیایند وسط، هرکس همان‌کاری را که می خواست برای انتخابات اصلی انجام دهد، یک‌بار در همین انتخابات درون‌گروهی محک بزند ببینیم چند مرده حلاج است. عوض‌اش اگر بزند و واقعا لیست نهایی‌اش (یا بخش عمده‌ای از آن) رای بیاورد، حمایت و امکانات همه‌ی احزاب دیگر و مهم‌تر از همه، رای بدنه‌ی اجتماعی را یک‌جا دارد بی‌حرف پیش، پس فردا هم اگر زد و دست بر قضا لیست در انتخابات نهایی رای نیاورد، هیچ‌کس کاسه کوزه‌ها را بر سر آن‌ها تنها نمی‌شکند ، چون بالاخره کلی آدم دیگر هم بوده اند که این لیست منتخب شان بوده است و هزینه ای هم اگر باشد بر سر همه سرشکن می شود. حالا این‌ها را بگذارم برای پست بعد، شرح و بسط این‌که چطور این ایده می‌توانست آن پنج مساله‌ی پیش‌گفته را لااقل تا حدی کمرنگ کند بماند برای پست بعد.

عجالتا همین‌قدر بگویم که این ایده در این حد کلی و انتزاعی نبود. یعنی تا حد زیادی بر روی جزئیات اجرایی‌اش فکر شده بود، روی این که چطور می شود این ایده را به گونه‌ای اجرا کرد که احتمال مورد استقبال واقع نشدن و درواقع شکستش به حداقل ممکن برسد، این‌که هزینه‌ی اجرایی‌اش حدودا چقدر است، این‌که نقش روزنامه‌ها و مجلات و سایت‌های حامی ایده‌های اصلاح‌طلبانه در این بین چیست، این‌که چطور می‌شود حساسیت رقیب را به حداقل رساند جوری که یک‌هو وزارت کشور هول برش ندارد و هوس نکند قانون یک‌شبه در بیاورد که چنین کاری ممنوع است، این‌که چطور می‌شود از تقلب در چنین انتخاباتی جلوگیری کرد یا به عبارت دیگر، اعتماد عمومی را نسبت به نتایج آن به حداکثر رساند (یعنی در این حد که حتی به نرم‌افزار شمارش آراء هم فکر شده بود) خلاصه جزئیات اجرایی طرح تا حد قابل‌قبولی روشن و مشخص شده بود اما راستش من فکر نمی‌کنم شرح و تفصیل این جزئیات ربط مستقیمی به بحث ما داشته باشد. می‌خواهم بگویم من این‌جا فقط کلیات ایده را گفتم اما این بدین معنا نیست که راجع به جزئیات اجرایی‌اش هیچ فکر و تخمینی وجود نداشت. فقط چون حالا محل بحث ما نفس این طرح نیست، از گفتن‌شان صرف‌نظر می‌کنم تا زودتر بتوانم برگردم به همان بحث اصلی «تفاوت دو نگاه به دموکراسی». این است که پست بعد را با این "فرض" می‌نویسم که این ایده می‌توانست نسبتا موفقیت‌آمیز اجرا شود و مثلا بین دویست تا پانصد هزار رای‌دهنده را در تهران پای صندوق‌های رای این انتخابات درون گروهی بکشاند، پیامدهای کوتاه‌مدت و بلندمدت اجرای چنین طرحی را با "فرض" امکان اجرا و موفقیت نسبی‌اش می‌‌نویسم.

پی‌نوشت: این‌قدر توی سر من نزنید که این پست‌های بلند بالا را کسی نمی‌خواند، خودم می‌دانم که نمی خواند، می‌دانم که تعداد خوانندگان این پست‌ها احتمالا به تعداد انگشت‌های یک دست هم نمی‌رسد، اصلا شاید جز خودم کس دیگری نخواند، لااقل کامل نخواند، باشد، عیب ندارد، من چاره‌ی دیگری ندارم، اگر این‌ها را نگویم نمی‌توانم یک سری حرف‌های اصلی‌تر را هم بگویم، یعنی ذهنم این‌جوری است، مریض است، آسه‌آسه راه می‌رود، قدم به قدم، عرضه ندارد بپرد، یعنی اگر بپرد بعد قاطی می‌کند، همه‌چیز را توی هم توی هم می‌‌گوید، باید ولش کنید به حال خودش، بگذارید نظم خودش را به قضایا بدهد.

Wednesday, September 1, 2010

بچه

آدم ها چطور تصمیم می‌گیرند بچه‌دار شوند؟ چطور می‌توانند تصمیمی بگیرند که پیامدهایش مادام‌العمر و غیرقابل بازگشت است؟ منظورم این است که آدم هر تصمیمی بگیرد می‌تواند بعدا تغییرش دهد، می‌تواند رشته‌اش را تغییر دهد، کارش را عوض کند، حتی ازدواجش را ملغی کند، سر همه‌ی این تغییرات البته آدم هزینه می‌دهد زیاد و کم اما بالاخره یک جوری می‌تواند تصمیم گذشته‌اش را مطابق حال و روز فعلی‌اش راست و ریس کند. اما بچه‌دار شدن از آن معدود تصمیم‌هایی است که راه برگشت ندارد، آدم نمی‌تواند امروز تصمیم بگیرد بچه داشته باشد و دو سال بعد فکر کند خب اشتباه کردم، تصمیم می‌گیرم دیگر نداشته باشم؛ آدم بچه‌دار بچه دارد، هیچ‌جوره نمی‌تواند دیگر نداشته باشد، راه بازگشت ندارد به اصطلاح، پیامد چنین تصمیمی تا آخر عمر باهاش است،‌ زنده است، جلوی چشم‌اش است، نمی‌تواند نادیده‌اش بگیرد. این است که می‌گویم بچه دار شدن یک‌جور تصمیم مادام‌العمر است، آدم نمی‌تواند بعد تغییرش دهد، نمی‌تواند حک و اصلاحش کند، نمی‌تواند بگوید گور پدرش، یک غلطی کردم، گذشت، حالا روز از نو. آدم‌ها چطور می‌توانند چنین تصمیمی بگیرند؟ چطور می‌توانند برای تمام سال‌های بعد از اینِ عمرشان تصمیم بگیرند؟ از کجا مطمئن‌اند اشتباه نمی‌کنند و پشیمان نمی‌شوند؟ نمی‌ترسند یعنی؟ جسارت چنین تصمیم بی‌بازگشتی را چطور پیدا می‌کنند اصلا؟