خب کجا بودیم؟ پاییز 86 و انتخابات مجلس که قرار بود اسفند ماه همان سال برگزار شود. گفتیم که از نظر ما، اصلاحطلبان لااقل با پنج مسالهی اساسی روبرو بودند که این طرح قرار بود برایشان راهحلی پیدا کند. این مسائل عبارت بودند از:
1- اجماع مبتنی بر ریشسفیدی که گذشته از هزینهزا بودن و تلف کردن وقت و انرژی برای دستیابی به اجماع، هزینههای شکست را بر روی افراد محدودی سرشکن میکرد و این باعث از بین رفتن همهی سرمایهی اجتماعیای میشد که پیش از هر انتخابات شکل میگرفت و پس آن و به دنبال شکست، یکشبه بر باد میرفت.
2- بدنهی اجتماعی متکثر و فردگرا که زیر بار هیچ نوع رای تشکیلاتی و از بالا نمیرفت.
3- عدم دسترسی به رسانههای فراگیر و کمبود شدید بودجه و امکانات تبلیغی، به خصوص در مقایسه با رقیبی که تمام امکانات دولتی را یکجا در دست داشت.
در کنار این سه مسالهی داخلی، دو مشکل بیرونی هم وجود داشت که دستکمی از مسائل داخلی نداشت: یکی ردصلاحیتهای گستردهی نیروهای اصلاحطلب از سوی شورای نگهبان و دیگری شبههی قدرتطلبی اصلاحطلبان در میان عامهی مردم به عنوان کسانی که جز منافع شخصی و گروهی و بازگشت به صحنهی قدرت هدف دیگری ندارند.
در مواجهه با این مسائل پنجگانه بود که طرح «اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمانیافته» ارائه شد که البته آنقدرها هم ایدهی بکر و نوآورانهای نبود، شقالقمر هم نمیخواست بکند، حداکثر میخواست از تکرار بیکموکاست روند بینتیجهی گذشته جلوگیری کند. میخواهم بگویم حالا یکدفعه جوگیر نشوید بیایید این جا جلسهی نقد و بررسی راه بیندازید که ای بابا، ما را بگو فکر کردیم حالا چه ایدهی خلاقانهای میخواهی رو کنی بسکه هی پست بعد پست بعد کردی، نخیر، هیچ از این خبرها نیست، طرح سادهی کموبیش معمولیای است که در خیلی از کشورها مابهازا دارد و همان وقت هم که ما ارائهاش دادیم کلی انتقادات ریز و درشت دریافت کردیم که خیلیهایش به نظرمان وارد نبود و جواب دادیم و چند تایی هم البته زیرکانه و دقیق بود و روی نقاط ضعف حساسی دست گذاشته بود و...حالا البته نقل این حرفها نیست، اینها را گفتم که حواسمان باشد پرت نیفتیم یک وقت، بحث حالا خود این طرح تاریخ گذشته و امکان اجرا و غیرهاش نیست، من داشتم تفاوت دو نگاه به دموکراسی را میگفتم که کارم به مثال و مصداق افتاد و از آنجا بود که رسیدیم به این «اجماع دموکراتیک و اقلیت سازمانیافته».
ایده این بود که مجموع احزاب اصلاحطلب یا درواقع همان شورای ائتلاف بیست روز کمپین انتخاباتی برگزار کنند، یعنی بردارند آن بحثهای تمامنشدنی بین سی چهل نفر سران احزاب را بیاورند به حوزهی عمومی؛ برای مثال فرض کنیم در تهران بر سر دویست نفر بحث و جنگ و جدل بود، بحث بر سر اینکه از بین این دویست نفر یک لیست سی نفره برای تهران جور کنند و البته بر سرش اجماع کنند. حرف ما این بود که این دویست نفر را بگذارید به انتخاب عمومی، مثلا بیست جای تهران را مشخص کنید و برای بیست روز انتخابات درون گروهی برگزار کنید و یکی از مهمترین تصمیمات سیاسیتان را به صورت دموکراتیک اتخاذ کنید.
فرآیندش هم اینجوری باشد که هر گروه و دسته و حزبی برای خودش لیست بدهد، حتی سران و شخصیتهای شناخته شده هم میتوانند برای خودشان لیست جدا مشخص کنند. مگر سی چهل نفر نیستند که هی میروند توی جلسات بیپایان و هی بر سر و کلهی هم میزنند که فلانی توی لیست باشد و بهمانی نباشد و الخ؟ خب این را بگذارید به شور عمومی، یعنی آن دلایل و استدلالهایی را که هر حزب و گروه و شخصیتی برای یک لیست مشخص دارد بگذارد به داوری و انتخاب عمومی. یکی میگوید من برای این لیست پول خرج میکنم و مطمئنم رای میآورد؟ باشد، بسمالله، پولت را همین حالا خرج کن که لیستات در همین انتخابات رای بیاورد و بشود لیست نهایی، آن یکی میگوید من محبوبیتم فلان است و روی هر لیستی دست بگذارم پیروزیاش ردخور ندارد؟ بفرمایید، این گوی و این میدان، آن یکی به اعضا و بدنهی حزبیاش مینازد؟ فلانی میگوید این شعار را بدهیم رای میآوریم؟ بهمانی می گوید این برنامه را توی بوق و کرنا کنیم رای میآوریم؟ خب چه اشکالی دارد؟ همه بیایند وسط، هرکس همانکاری را که می خواست برای انتخابات اصلی انجام دهد، یکبار در همین انتخابات درونگروهی محک بزند ببینیم چند مرده حلاج است. عوضاش اگر بزند و واقعا لیست نهاییاش (یا بخش عمدهای از آن) رای بیاورد، حمایت و امکانات همهی احزاب دیگر و مهمتر از همه، رای بدنهی اجتماعی را یکجا دارد بیحرف پیش، پس فردا هم اگر زد و دست بر قضا لیست در انتخابات نهایی رای نیاورد، هیچکس کاسه کوزهها را بر سر آنها تنها نمیشکند ، چون بالاخره کلی آدم دیگر هم بوده اند که این لیست منتخب شان بوده است و هزینه ای هم اگر باشد بر سر همه سرشکن می شود. حالا اینها را بگذارم برای پست بعد، شرح و بسط اینکه چطور این ایده میتوانست آن پنج مسالهی پیشگفته را لااقل تا حدی کمرنگ کند بماند برای پست بعد.
عجالتا همینقدر بگویم که این ایده در این حد کلی و انتزاعی نبود. یعنی تا حد زیادی بر روی جزئیات اجراییاش فکر شده بود، روی این که چطور می شود این ایده را به گونهای اجرا کرد که احتمال مورد استقبال واقع نشدن و درواقع شکستش به حداقل ممکن برسد، اینکه هزینهی اجراییاش حدودا چقدر است، اینکه نقش روزنامهها و مجلات و سایتهای حامی ایدههای اصلاحطلبانه در این بین چیست، اینکه چطور میشود حساسیت رقیب را به حداقل رساند جوری که یکهو وزارت کشور هول برش ندارد و هوس نکند قانون یکشبه در بیاورد که چنین کاری ممنوع است، اینکه چطور میشود از تقلب در چنین انتخاباتی جلوگیری کرد یا به عبارت دیگر، اعتماد عمومی را نسبت به نتایج آن به حداکثر رساند (یعنی در این حد که حتی به نرمافزار شمارش آراء هم فکر شده بود) خلاصه جزئیات اجرایی طرح تا حد قابلقبولی روشن و مشخص شده بود اما راستش من فکر نمیکنم شرح و تفصیل این جزئیات ربط مستقیمی به بحث ما داشته باشد. میخواهم بگویم من اینجا فقط کلیات ایده را گفتم اما این بدین معنا نیست که راجع به جزئیات اجراییاش هیچ فکر و تخمینی وجود نداشت. فقط چون حالا محل بحث ما نفس این طرح نیست، از گفتنشان صرفنظر میکنم تا زودتر بتوانم برگردم به همان بحث اصلی «تفاوت دو نگاه به دموکراسی». این است که پست بعد را با این "فرض" مینویسم که این ایده میتوانست نسبتا موفقیتآمیز اجرا شود و مثلا بین دویست تا پانصد هزار رایدهنده را در تهران پای صندوقهای رای این انتخابات درون گروهی بکشاند، پیامدهای کوتاهمدت و بلندمدت اجرای چنین طرحی را با "فرض" امکان اجرا و موفقیت نسبیاش مینویسم.
پینوشت: اینقدر توی سر من نزنید که این پستهای بلند بالا را کسی نمیخواند، خودم میدانم که نمی خواند، میدانم که تعداد خوانندگان این پستها احتمالا به تعداد انگشتهای یک دست هم نمیرسد، اصلا شاید جز خودم کس دیگری نخواند، لااقل کامل نخواند، باشد، عیب ندارد، من چارهی دیگری ندارم، اگر اینها را نگویم نمیتوانم یک سری حرفهای اصلیتر را هم بگویم، یعنی ذهنم اینجوری است، مریض است، آسهآسه راه میرود، قدم به قدم، عرضه ندارد بپرد، یعنی اگر بپرد بعد قاطی میکند، همهچیز را توی هم توی هم میگوید، باید ولش کنید به حال خودش، بگذارید نظم خودش را به قضایا بدهد.
No comments:
Post a Comment