تا قبل از اینکه آدمیزاد حق انتخاب از میان گزینههای بیشمار را پیدا کند، نالیدن از محدودیتهای ریز و درشت، یک عادت معمولی این جانور دوپا است اما به محض اینکه فضایی برای انتخاب به وجود میآید، کموبیش و حتی شاید ناخودآگاه، الگوهای ازپیش تعیینشده و آشنایی را ترجیح میدهد که قبلا امتحانشان را پس دادهاند (چیزی در مایههای همان گریز از آزادی معروف اریک فروم).
به نظرم وبلاگ هم یکی از همان معدود فضاهایی است که امکان انتخاب با گزینههای نسبتا فراوان را پیشروی هر یک از ما قرار میدهد. ما میتوانیم انتخاب کنیم که یک وبلاگ کاملا تخصصی درباره خورد و خوراک نوع خاصی از ماهیهای خانگی آکواریومی بسازیم یا یک دفترچه خاطرات شخصی از نوع همان تقویمهایی که پیش از این صفحاتشان را با خودکار بیک سیاه میکردیم. میتوانیم مقالات بلند یا یادداشتهای کوتاه سیاسی- اجتماعی-اقتصادی-فرهنگیمان که قابلیت چاپ در نشریات را دارند، به هر دلیلی در وبلاگ بگذاریم یا به طرح ایدههای خام فلسفی-جامعهشناختی-اقتصادی و غیره اکتفا کنیم. من در اینجا قصد تیپبندی وبلاگها و ذکر مصداق برای هر نوع را ندارم، دروغ چرا، عرضهاش را هم به همچنین، گرچه به نظرم پژوهش جامعهشناختی جالبی میتواند باشد و حتی بعید نیست که انجام هم شده باشد. بههرحال بنده شخصا بعد از سیزده روز کلنجار رفتن با خودم (که یک نمونه معمولیاش را در پست پیش ملاحظه فرمودید)، بالاخره موفق به اخذ یک تصمیم نیمبند شدم.
خب طبیعتا واضح و مبرهن است که وبلاگ من یک وبلاگ تخصصی نیست که مثلا به یک حوزه نظری خاص مانند جامعهشناسی محدود شود. من خودم از این دست وبلاگها و سایتها بهرههای فراوان بردهام اما تنها با فواصل طولانی و بنا بر نیازم به آنها مراجعه میکنم. ایضا دلیلی نمیبینم معدود مطالب منتشر شدهام یا گزارشهای درسی اندکی بهدرد بخورم را اینجا کپیپیست کنم. به نظرم چنین کاری حداقل برای آنهاییکه در این مملکت زندگی میکنند و با اسم و رسم حقیقیشان هم مینویسند، تا حدی هرز بردن امکانات چنین فضایی است. به نظرم جای چنین مطالبی در نشریات ویژهای است که مخاطبان و علاقمندان مشخصی دارد.
وبلاگ من یک دفترچه خاطرات شخصی هم نخواهد بود گرچه عمده وبلاگهایی که من با فواصل کم به آنها سر میزنم و نوشتههایشان را دوست دارم گرایش پررنگی به شخصینویسی دارند. من این وبلاگها را میخوانم به همان دلیلی که هفتهای چند رمان میخوانم و فکر میکنم این نوع ادبیات نیاز جامعه مدرن تخصصیشدهای است که ما را از تجربه سبکهای دیگر زندگی محروم ساخته است، سبکهایی گاه کاملا متفاوت با سبک زندگی ما. البته مهارت نویسنده چنین وبلاگهایی در نثر و نوشتار، یکی از ملزومات انکارناپذیر چنین شخصینویسیهایی است تا آنها را از حالت بیان کشدار و کسالتبار جزئیات ملالآور و بیمعنای روزمرهگی فراتر برد.
آن چیزی که بالاخره پس از کش و واکشهای بسیار میان پارههای مختلف ذهنم، توافق نیمبندی بر سر آن حاصل شد چیزی است در مایههای یک نیمچه روزنامه که مطالب روزانهاش سعی میکند در طولانیمدت تنوع لازم برای بقا را حفظ کند. سادهاش کنم شاید کوتاه هم بشود: میخواهم در عین بها دادن و پررنگ نمودن تفاوتهای مشخص میان پستهای مختلف، یک توازن و برابری و عدالت را هم حفظ کنم. نمیخواهم هیچکدام از گرایشهای مختلف را در دیگری ادغام کنم برای اینکه در نهایت وبلاگی یکدست بسازم. اتفاقا میخواهم به هر کدام آزادی دهم تا آخرین حد تلاش خود را برای نمایش خودشان در اینجا بکار برند. چیزی که حداقل در تقابل با تاریخ سیاسی- اجتماعی جوامع است: تاکید بر تفاوت معمولا پدیدآورنده نابرابری، فقر و حاشیهنشینی یک عده در قبال ثروت و جلوهگری عده دیگری بوده است و تلاش در جهت حاکم کردن برابری معمولا به تمامیتخواهی بدترکیب و یکسانسازیهای بیمعنا منجر شده است. حالا تاریخ سیاسی- اجتماعی لابد یک فکری به حال خودش میکند، من فعلا همین وبلاگ خودم را بچسبم و عدم تلازم منطقی تفاوت و نابرابری را نشان دهم، از سرم هم زیاد است.
پینوشت1: همان کلاس دوم دبستان هم تمام مدرسه را برای یافتن یک دانشآموز که اسمش کبری باشد، زیر و رو کردم؛ بعدها هم فکر میکردم حالا بین همه آن داستانهای خنک کتاب فارسی دبستان، قهرمان یکیاش دختر بود، عدل باید اسمی به این عتیقهای میداشت که به قول مادر بزرگم توی دکان هیچ عطاری پیدا نمیشود. کار خدا بود شاید که حالا بعد از 16،17 سال فهمیدم چه اسم بامسمایی بوده است «کبری» وقتی قرار بوده است دنباله «تصمیم» بیاید. تصمیمی ساده و پیشپاافتاده اما برای یک دختر هفت، هشت، چه فرقی میکند شاید اصلا بیست و پنج ساله به اندازه کافی «بزرگ».