Monday, July 11, 2011
Saturday, July 2, 2011
ضمیمه
1. وقتی میگویم این دو جملهی کذا مطلقا ارتباطی به ماجراهای اخیر اعتصاب غذا ندارد یعنی مطلقا ارتباطی ندارد. من خرده برده ندارم از کسی که بخواهم در بیان نیت و انگیزهام از نوشتن یک متن دو دوزه بازی در بیاورم. وقتی به عنوان نویسنده میگویم مطلقا ارتباطی ندارد یعنی همین، یعنی از نظر من شخصا مطلقا ارتباطی ندارد، معنای دیگری ندارد. نه از جهت پاسخ به بیمایههای بیاخلاقی که از سر قیاس به نفسهای نابجا، این اعلام صریح نیت و انگیزه را به پای ریاکاری و چه میدانم لابد فرار از پیامدهای احتمالی ابراز عقیده گذاشتهاند، بلکه تنها برای احترام به تعداد انگشتشمار دوستانی که برای خودشان و نظرشان احترام قائلم تصمیم گرفتم این بیارتباطی را روشنتر نشان دهم. بگذارید اول بگویم آن دو جملهی کذا از نظر من، شخصا به چه چیز ربط داشت تا پایینتر نشان دهم که چرا به اعتصاب غذا ربط نداشت باز هم از نظر من، شخصا.
من وقتی آن دو خط را مینوشتم، دقیقا مبارزهی مسلحانهی گروههای چریکی (تروریستی؟) توی ذهنم بود، کموبیش کنشها و اعمال چریکهای فدایی خلق یا مجاهدین خلق اوایل دههی 60 و اخیرتر و دمدستتر از همه همین گروهک جندالله. به نظرم اعضای این گروهها صادقانه و وفادارانه حاضر به کشته شدن در راه آرمانها و عقایدی هستند که خودشان و دیگر اعضای گروهشان بدان معتقدند، میخواهم بگویم اینها آدمهای عافیتطلبی نیستند قاعدتا و واقعا پای جان دادن در راه آرمان و عقیدهشان هستند حتی اگر فرصتاش دست ندهد؛ آن دو جمله معطوف به چنین آدمهایی بود، خواستم درکی بدست داده باشم از منطق عمل کسانی که عمیقا و صادقانه شیفتهی عدالت و ازادی و چه و چهاند تا آنجا که هیچ ابایی از جان دادن در راه این آرمانها و ارزشهای والا ندارند و البته در همان حال میتوانند گروه گروه آدمهای از نظر خودشان گناهکار و چهبسا بیگناه را به مسلخ ببرند چون به نظرشان جان انسانی در برابر چنین ایدهها و آرمانهای ارزشمند و والامرتبهای چه ارزشی میتواند داشته باشد؟ صدها تن از این جانها فدای تحقق/پاسداشت/ زنده نگهداشتن چنین آرمانها و ایدهها و عقایدی، حالا چه جان من باشد چه دیگری.
2. از دیدگاه من ارتباطی بین کشتن و کشته شدن در جنگ و آن دو جملهی کذا وجود ندارد. من فکر میکنم منطق جنگ بیش از آنکه منطق قهرمانبازیهای آرمانگرایانه باشد، منطق واقعیتگرایانهی دفاع از خود است؛ دفاعی که لزوما هم موفقیتآمیز نخواهد بود. میپذیرم که دفاع سیستماتیک در جنگ نیازمند رواج ایدئولوژیهای آرمانگرایانه است چراکه آن منطق واقعیتگرایانه اگر جنبهی فردی به خود بگیرد (یعنی هر فردی به خودش بگوید خب، عجالتا که بلایی سر من نیامده، پس فعلا مواظب جان خودم و خانوادهام باشم)، شکست جمعیاش حتمی خواهد بود؛ این است ضرورت آن آرمانگراییهای پر رنگ و لعاب در جنگ که از قضا سینماگران و نویسندگان و که و که به هزار سخن نشان دادهاند که این آرمانگراییها چرا در روزگار صلح هیچ آن جلوهی چشمگیر زمان جنگ را ندارد، خیلی ساده چون آن منطق واقعی و نهچندان خوشایندِ دفاع از خود که این رویهی خوشایند و برانگیزانندهی ایدئولوژیک پنهاناش کرده بود، دیگر از اساس وجود ندارد، این است که رویه هم خود پوشش و زیوری از مد افتاده جلوه میکند.
3. اما چرا اعتصابکنندگانِ اخیر مصداق آن دو جملهی کذا محسوب نمیشوند؟ من قبل از شکسته شدن اعتصاب غذا، شروع به نوشتن مطلبی کرده بودم که با اعلام پایان اعتصاب، سالبه به انتفای موضوع شد به اصطلاح و لذا همینطور نصفه کاره مانده است اینجا؛ توی آن مطلب قصد کرده بودم که قبل از هر کار دیگری، چنین کنشی را فهم کنم، یعنی سعی کنم بفهمام چرا نه یک نفر، دو نفر، بلکه هجده نفر آدم، آنهم نه از جنس جوانهای پرشور و سودازده در عرصهی سیاست بلکه از جنس آدمهای عاقل و بالغ و کارکشته در میدان سیاست، دست به چنین کنشی یا بازی سیاسی از نظر من باخت- باختی زدهاند. سعی کردم خودم را بگذارم جای آنها و انگیزهی عملشان را درک کنم. نتیجه یک چیز بود: ناچاری؛ به تعبیر خودم استیصال، ناتوانی از انجام هرگونه کنش اگر نه موثر، دستکم تسکیندهنده. یعنی فکر کردم به خودم وقتی خبر هاله را شنیدم، وقتی هی دور خودم میگشتم و یک چیز وسط ذهنم زنگ میزد: چه کنم؟ فکر کردم اگر من پشت آن درهای بسته بودم و یک چنین حال و هوایی داشتم، وقتی دوستم، کسی که سالها میشناختماش، همین همبندیام اصلا که تا همین چند روز پیش کنارم بود و راه میرفت و حرف میزد و میخندید و بعد یکهو رفت و دیگر نیامد، وقتی فکرش را میکنم میبینم استیصالش کشنده است، آدم از دست رفتن مظلومانه و دردآورِ نزدیکترین و نازنینتر آدمها را ببیند و بعد هم هیچ کاری ازش برنیاید؟ هیچِ هیچ؟ وقتی خودم را توی چنین شرایطی تصور میکنم میفهمام چرا اعتصاب غذا میتواند تنها چارهی اگر نه موثر، دستکم تسکیندهنده باشد، یکجور انتخاب بینهایت شخصی، بدون هیچ نوع مطالبهی مشخص و جدی از آن بیرون، از دیگران؛ حالا ممکن است خیلیها بخواهند از این اعتصاب معناها و تفاسیر موید عقاید و کنشهای خودشان را بیرون بکشند، حرفی نیست، هرکس تفسیر خودش را دارد؛ این هم تعبیر و تفسیر من از اعتصاب غذاست، برایش شواهدی هم دارم مثل نامهی دلیرثانی راجع به ریز جزئیات اعتصاب غذای خودش و مرحوم هدی صابر و اینکه مرحوم صابر چقدر تاکید داشته که قصدش خودکشی و حتی آسیب جدی رساندن به خودش نیست و بارها تکرار کرده که اگر دچار مشکل جدی شود اعتصاب را میشکند (شهید صابر تاکید خاصی روی این مسئله داشت که قصد ما چپ روی و ضربه زدن به جسم خود نیست و در برابر ابراز نگرانیهایی که سایر هم بندیان از وضعیت ما داشتند، مکرر در پاسخ تاکید میکرد که در تصمیمات خود دربارهی چگونگی تداوم اعتصاب، مسئله سلامت جسمی را نیز مد نظر قرار خواهیم داد). علیرغم این شواهد، ممکن است تعبیر و تفسیر من از ماجرای اعتصاب غذا بالکل بیربط باشد، ممکن است همان آرمانگراییهای قهرمانانه تعبیر و تفسیر درستتری محسوب شود. قصدم این نبود که بگویم تعبیر من درست است و لاغیر، فقط خواستم نشان دهم که با این تفسیر شخصی از ماجرای اعتصاب غذا، چرا آن دو جملهی کذا مطلقا ارتباطی به این رخدادهای اخیر پیدا نمیکند.