آیا تحقق یک رویهی سیاسی همواره به معنای تحقق امری فرای قانون، غیرقانون، خلاف قانون است؟ به تعبیر دیگر، آیا هر آنچه در عرصهی سیاست اتفاق میافتد باید بر اساس قانون باشد؟ به گمانم در نگاه اول پاسخ مثبت به نظر میرسد، دستکم به نظر میرسد هدف تمام تلاشهای سیاسی مخالفان حکومتهای مستقر در یکصد سالهی اخیر در ایران، در جهت تحقق و اجرای هر چه بیشتر و دقیقتر همین یک کلمه بوده است: قانون. با اینحال به نظرم با کمی تامل و تدقیق بیشتر مساله میتوان نشان داد که پاسخ هر دو سوال پیشگفته منفی است یعنی تبدیل همهی رویههای سیاسی به قانون نه ممکن است و نه مهمتر از آن مطلوب، من در ادامه هم بر عدم امکان تبدیل ریز و درشت رویههای سیاسی به قانون استدلال میکنم و هم بر عدم مطلوبیتاش اما طبعا نقطهی تمرکز و تاکیدم بر عدم مطلوبیت است.
استدلال من برای عدم امکان تبدیل همهی رویههای سیاسی یا حتی بخش عمدهی آنها به قانون تکیه بر همان واقعیتی است که باعث میشود بخش عمدهی زندگی روزمرهی افراد و چند و چون روابطشان با دیگران بر مبنای عرف اجتماعی صورت گیرد نه قوانین. به نظرم کارکرد عرف اجتماعی با قوانین گرچه مشابه است (هر دو به روابط اجتماعی نظم میدهند و بالتبع امکان پیشبینی واکنش دیگران را نسبت به کنش های فرد فراهم میسازند) اما این کارکرد قابل جایگزینی نیست. درواقع حتی اگر ارادهی قانونگذار بر این قرار گیرد تا برای جزئیترین موارد روابط بین فردی قانون وضع کند، بعید به نظر میرسد به لحاظ عملی امکانپذیر باشد چراکه انواع روابط میان افراد و هنجارهای حاکم بر آنها در موقعیتهای مختلف بسیار متنوعتر و بیشمارتر از آن است که وضع قانون برای تمامی آنها ممکن تلقی شود. گو اینکه لابد میدانید ازدیاد قوانین رابطهی مستقیمی با افزایش مجرمین دارد، لذا شاید بتوان گفت هرچه مقدار بیشتری از عرف اجتماعی تبدیل به قانون شود، به همان نسبت تعداد شهروندان بیشتری مجرم تلقی خواهند شد تا آنجا که در حالت فرضیِ تبدیل تمامی قواعد حاکم بر روابط انسانی به قانون، احتمالا تمامی اعضای یک جامعه کم یا زیاد مجرم خواهند بود. حال اصلا فرض محال که چنین کاری یعنی تبدیل زیر و بم روابط اجتماعی به قانون که در حالت معمول عمدتاً "عرف اجتماعی" عهدهدار تنظیم و ساماندهی آن است به لطایفالحیلی امکانپذیر شود، آیا تحقق چنین امری مطلوب هم هست؟ به هیچوجه، دستکم سه دلیل مهم و به هم پیوسته وجود دارد که باعث میشود عرف اجتماعی در مقایسه با قانون تنظیمکنندهی مناسبتری محسوب شود: 1. حفظ آزادیهای فردی 2. حفظ امکان تنوع 3. میزان بالای انعطابپذیری و تغییر متناسب با شرایط روز که تعبیر دیگری است از خودسامانبخشی بیشتر عرف اجتماعی نسبت به قوانین.
برای درک بهتر این سه دلیل کافی است جهانی را تصور کنید که تا ریزترین جزئیات روابط شما با دیگران توسط قوانینی یکسان و فراگیر معین شده باشد و دولت به نمایندگی از جامعه اجرای این مجموعه قوانین بیشمار را برعهده دارد بدین معناکه در صورت تخلف از قوانین با مجازاتی که از سوی دولت اعمال میشود مواجه خواهید بود، به گمانم موافق باشید که چنین جهانی روی 1984 را از همه لحاظ سفید خواهد کرد. آیا این بدین معناست که برویم سر دیگر بوم و فکر کنیم نقض عرف اجتماعی هیچ هزینهای ندارد و عمل بر مبنای آن کاملا اختیاری است؟ به هیچوجه، شما در صورت نقض هنجارهای رایج و پذیرفته شده، با مجازاتی کم یا زیاد از سوی دیگران مواجه خواهید بود، از چپچپ نگاه کردن و چشم غره رفتن و لب گزیدن و نچنچ کردن گرفته تا انواع شدیدترش مانند مورد بدگویی قرار گرفتن و در حادترین شکلاش طرد اجتماعی. لذا مساله اساسا بود و نبود مجازات یا حتی کمشدت بودن آن نیست، چهبسا بشود سر و ته یک تخلف قانونی را با چند ده هزار تومان پول یا یک تعهد کتبی هم آورد اما عرف اجتماعی در برابر نقض برخی از اصول و هنجارهای خود خیلی سختگیرانهتر و چه بسا ناعادلانهتر (به معنای عدم تناسب جرم و مجازات) عمل میکند. لذا مجددا تاکید میکنم که تفاوت عرف اجتماعی و قانون تفاوت در بود و نبود یا حتی شدت و ضعف مجازاتهای ناشی از نقضشان نیست. تفاوت اصلی در میزان آزادی انتخاب افراد در پذیرش هزینههای احتمالی و بالتبع آن میزان تنوع در شیوهی پذیرش یا عدم پذیرش هنجارها در موقعیتهای مختلف است. لطفا دقت کنید که دارم در مقام نسبت و مقایسه عرض میکنم. لذا ماجرا صفر و یکی نیست، دارم میگویم هنگامی که عرف اجتماعی ساماندهی روابط میان افراد را عهدهدار است، "نسبت به زمانیکه" یا "در مقایسه با زمانی که" قوانین این وظیفه را عهدهدارند، میزان آزادی و انتخاب افراد و تنوع در جامعه بیشتر است. پیرو همین دو ویژگی عرف است که ویژگی سوم یعنی انعطافپذیری و انطباق بالا نسبت به تغییر شرایط شکل میگیرد. لطفا دقت کنید که این ویژگی عرف باز هم در مقایسه و نسبت با قوانین است که پررنگ میشود. بر مبنای همین ویژگی است که می گویم عرف اجتماعی نسبت به قوانین مکانیزم خودسامانبخشتری است. سوال به جایی است اگر پرسیده شود که با وجود تشابه کارکرد عرف و قانون و نیز وجود این ترجیحات سهگانه، اساسا چه نیازی به وجود قوانین هست؟ درواقع به نظر میرسد از آن طرف بام افتادهایم، آن چنان بر مزایا و ترجیحات مکانیزم خودسامانبخشترِ عرف اجتماعی نسبت به قوانین تاکید کردهایم نین که اساسا علت وجودی قوانین با چالش و پرسش مواجه شده است. واقعا با این توصیف و تفاسیری که برشمردیم اساسا چه نیازی به قانون هست؟ حالا علت وجودی قوانین هرچه هست به جای خود، فرض که همهی این صغری کبریها راجع به مقایسه و ترجیح عرف اجتماعی بر قانون را هم پذیرفتیم، آیا رویههای سیاسی طابقالنعل بالنعل عرف اجتماعی محسوب میشوند؟ دستکم در همین حالت ظاهریاش هم صفت عرف "اجتماعی" است و صفت رویه "سیاسی" یعنی معطوف به قدرت، آیا باز شدن پای قدرت به بحث باعث نمیشود معادلات پیشگفته کلا تغییر کند و خطر سوءاستفاده از قدرت در حوزهی سیاست اتفاقا باعث ترجیح قوانین بر رویههای سیاسی شود؟ به تعبیر خلاصهتر، آیا مقایسه میان عرف اجتماعی و رویههای سیاسی، از جنس قیاس معالفارق نیست؟ به هر دوی این سوالات در بخش دوم این بحث خواهم پرداخت.
No comments:
Post a Comment