Saturday, April 16, 2011

وقتی حواس‌مان نیست

بداهت دارد، نیست؟ به نظرم بدیهی می‌آید که تحریم یک فیلم به معنای دعوتِ "دیگران" به خودداری از تماشای آن، نه فقط عملی غیردموکراتیک است، بلکه بیش و پیش از آن، عملی غیراخلاقی است. به نظرم در باب تماشای یک فیلم آدم تنها می‌تواند بگوید من "شخصا" به دیدن این فیلم تمایلی ندارم چون بر مبنای خوانده‌ها و شنیده‌هایم از این طرف و آن طرف حدس می‌زنم این فیلم با سلیقه‌ی سینمایی و ذائقه‌ی فرهنگی‌ام سازگار نباشد یا به زبان خیلی ساده‌تر چون خوشم نمی‌آید، حالا یکی در بیاید مثل پدر و مادرها گیر بدهد به آدم که چیزی را که ندیده‌ای چطور راجع بهش نظر می‌دهی و می‌گویی خوشت نمی‌آید، ایراد بی‌موردی گرفته است قاعدتا، آدم هر چیزی را که نباید شخصا ببیند و بشنود و تجربه کند به اصطلاح، گویا روزنامه و مجله و منتقد سینما و چه و چه به کار همین می‌آیند که ما را از آزمون و خطاهای بی‌شمار معاف کنند و کمک کنند وقت و انرژی محدودمان را در باب آن‌چه واقعا به آن علاقه داریم صرف کنیم، این است که به نظرم این نوع استدلال شخصی برای امتناع از دیدن یک فیلم منطقی و قابل پذیرش است اما دقیقا بر همین مبنا، به نظرم می‌رسد کمتر منطق و استدلالی است که دعوتِ دیگران به ندیدن یک فیلم را عقلانی و اخلاقی جلوه دهد، به خصوص اگر از جنس دلایل و استدلال‌هایی باشد که این روزها دوستان برای تحریم اخراجی‌های 3 پیشنهاد می‌کنند و به نظرم می‌رسد سر سوزنی توجیه عقلانی – اخلاقی ندارند. آخر خودتان فکر کنید، یعنی چه که نباید این فیلم را دید چون کارگردان و سازنده‌اش سوابق فلان و بهمان دارد؟ از جنس همان استدلالی که می گوید مردم نباید این فیلم را ببینند (همان توقیف مشهور منظورم است) چون سازنده‌اش یک لیبرال منحط است و اسنادش هم در قالب آثار و نوشته‌های سابق کارگردان در فلان روزنامه و بهمان مجله موجود است. یا این‌که نباید به دیدن این فیلم رفت چون فیلم یک سری ارزش‌های خاص و آدم‌های محترم را به سخره می‌گیرد، یعنی چه؟ مجددا مشابه همان استدلالی که می‌گوید مردم نباید این فیلم را ببینند (همان توقیف کذا) چون فیلم رواج‌دهنده‌ی یک جور فمنیسم مخرب است و فلان شخصیت‌اش زیر سوال برنده‌ی بهمان ارزش انقلابی یا مذهبی یا فرهنگی و امثالهم است و کنایه به فلانی می‌زند و الخ، واقعا خودمان شرم نمی‌کنیم بعد از عمری نقد و مبارزه‌ی خستگی‌ناپذیر با تفکری که یک فیلم را مصداق "تهاجم" فرهنگی و "براندازی" و "جنگ" نرم و امثالهم می‌داند، حالا ما خودمان شده‌ایم مصداق عینی همین تفکر؟ خجالت نمی‌کشیم واقعا؟ در قله‌ی این تراژدی طنزآمیز هم البته کسانی قرار دارند که لابد در جهت شلیک تیر نهایی اقناع رو به مخاطب می‌گویند، خون داده‌ایم شهید داده‌ایم می‌فهمید یعنی چه؟ کانّه خود ده‌نمکی است که در شلمچه می‌نویسد آدم برفی مصداق پای‌مال کردن خون شهداست و ته‌اش هم سر خواننده‌اش فریاد بکشد خون داده‌ایم، شهید داده‌ایم می‌فهمید یعنی چه؟ این‌همه سال خودمان را ریز ریز کردیم که امثال ده‌نمکی چماق‌شان را بگذارند زمین و دوربین و قلم و امثالهم دست‌شان بگیرند و حرف‌شان را بزنند، حالا که خودمان و ارزش‌های‌مان یک‌سویه و گیرم حتی ناجوانمردانه مورد هجوم قرار گرفته‌ایم و دست‌مان هم به جایی بند نیست، به شیوه‌ای آشکارا غیراخلاقی به طرف می‌گوییم بس کن این ریاکاری‌ها را، برو همان چماقت را بردار بیشتر بهت می‌آید، شرم‌آور است واقعا. دموکراسی‌ و تکثرگرایی‌ای که تنها وقتی به‌کار می‌آید که ما نه در موضع ضعف بلکه در موضعی برابر و نسبتا قدرت‌مند قرار داشته باشیم، به نظرم بدیهی است که این‌جور دموکراسی‌خواهی و تکثرگراییِ مقطعی و بسته به شرایط، بیشتر به یک‌جور ژست بی‌مایه شبیه است تا یک مطالبه‌ی جدی و همیشگی.

همچنین است در مورد بحث‌های پیرامون پذیرش پیشنهاد کار کردن در یک روزنامه، باز هم من می‌توانم تصمیم "شخصی" یک فرد را برای امتناع از کارکردن در یک روزنامه‌ی خاص درک کنم، می‌توانم بفهم‌ام که یکی بگوید من پیشنهاد احتمالی فلان روزنامه را نمی‌پذیرم چون به نظرم، "شخصا" این روزنامه ابزاری برای عوام‌فریبی است و آدم‌هایی که یک روز سیب‌زمینی در خانه‌های مردم خیرات می‌کردند و به دنبالش رای از آن‌ها طلب می‌کردند، حالا افتاده‌اند به ژست آزادی‌های فرهنگی - هنری و لذا به جای گونی سیب‌زمینی، روزنامه شده است ابزار عوام‌فریبی، من این استدلال را خیلی خوب می‌فهم‌ام و همین است که می‌توانم بگویم اگر روزنامه‌نگار بودم، احتمالا موضع‌ام به چنین موضعی نزدیک بود. اما برخلاف بسیاری از دوستان بعید می‌دانم اتخاذ این موضع شخصی را وظیفه‌ی اخلاقی عام می‌دانستم، به هیچ‌وجه، به نظرم تعمیم نابجای مواضع شخصی و استدلال‌های همراهش آشکارا غیراخلاقی است. یعنی چه که همه بر سر یک چنین موضعی اجماع کنند؟ آدم‌ها دلایل دیگری دارند، می‌گویند باید از همین آب باریکه استفاده کرد چون برخلاف آن‌چه صاحبان عوام‌فریب یک روزنامه فکر می‌کنند، پیامدهای ناخواسته‌ی انتشار یک روزنامه‌ می‌تواند زیرآب زننده‌ی هر نوع عوام‌فریبی در این شکل باشد، استدلال‌شان البته برای من، شخصا قابل پذیرش نیست اما اخلاق حکم می‌کند تا وقتی آن‌ها با نیتی غیر از قصد و هدفِ غیراخلاقی عوام‌فریبی، پیشنهاد کار در یک روزنامه را می‌پذیرند، اخلاق حکم می‌کند من به صداقت آن‌ها در بیان نیت‌شان باور داشته باشم و به انتخاب شخصی آن‌ها که متفاوت از انتخاب من است احترام بگذارم. متوجهید اصل مشکل‌ام کجاست؟ آن‌جایی که شما صرف کار کردن در یک روزنامه را با اطمینان و به صورت عام مصداق عوام‌فریبی و بالتبع غیر اخلاقی بدانید، دقیقا مشابه همان استدلالی که یک مدعی‌العموم علم می‌کند که با اطمینان به این‌که نظر و موضع شخصی‌اش در باب یک نوشته یا نشریه نظر و موضع عموم شهروندان یک جامعه درباره‌ی آن است، یک نوشته یا یک روزنامه را مصداق تشویش اذهان "عمومی" ببیند. این بازتولید تراژیک اقتدارگرایی در قالب تعمیم نابجای امر و موضع شخصی به "همه"، این استفاده‌ی عمیقا غیراخلاقی و چماق‌گونه از اخلاق است که تکان دهنده است، آدم البته می‌تواند با نقد استدلا‌های دیگران به آن‌ها "تلنگر" اخلاقی بزند اما قضاوت اخلاقی آن‌هم در این شکل تند و تیز فحاشی‌های زشت و بی‌معنی، دقیقا مصداق خود و استدلال و موضع شخصی را معیار قضاوت در باب عالم و آدم قرار دادن است؛ هولناک‌ترش آن‌جاست که برای این قضاوت‌های آشکارا غیراخلاقی دنبال ظاهر تئوریک و مثلا فرهیخته هم می‌گردند و "مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" آرنت را جزوه می‌کنند می‌زنند زیر بغل‌شان، انگار وحی منزلی باشد با عنوان مسلمانی در عصر غیبت مثلا. حالا بنده به انتقادات مهم و اساسی وارد به خود رویکرد آرنت و مهم‌تر از آن و با فرض پذیرش آن حرف‌ها، به بی‌ربطی‌اش به این مورد خاص نمی‌پردازم عجالتا، بحث مفصل می‌طلبد درواقع، فقط خواستم بگویم چطور وقتی آدم‌ها کم‌وبیش به لنگ زدن اخلاقی مواضع و قضاوت‌های‌شان در باب دیگران شهود پیدا می‌کنند، به نام‌های بزرگ و حرف‌های نامربوط آن‌ها به مساله‌ی خاص‌شان چنگ می‌زنند. خلاصه کنم، کار در یک روزنامه را نه به عنوان موضع شخصی بلکه "به صورت عام" غیراخلاقی و مصداق همکاری در جهت عوام‌فریبی و فاشیسم و در حالت مضحک‌ترش نادیده گرفتن خون کشته‌ شده‌ها و امثالهم تلقی کردن و با این تعمیم نابجای موضع شخصی، دیگران را به انجام کنش غیراخلاقی متهم کردن، دقیقا مشابه همان رویکردی است که انتشار یک روزنامه را از سوی یک یا چند نفر به نام "مدعی‌العموم" مصداق تشویش اذهان عمومی و زیر سوال بردن ارزش‌‌ها و پایمال کردن خون شهدا و مشابه موضع تند و تیزتر و البته غیرعقلانی‌تر – غیراخلاقی‌ترِ دوستان که کار کردن در یک روزنامه را با کتک زدن ملت وسط خیابان و بگیر و ببندشان قابل مقایسه می‌دانند، نوشتن و انتشار یک روزنامه را با جنگ و براندازی البته به صورت نرم‌اش و محاربه لابد به صورت نمادین‌اش قابل مقایسه و مشابه می‌داند. چنین تشابه مایوس‌کننده‌ای نشان می‌دهد که چرا همه‌ی آن ژست‌های تکثرگرایی و احترام به انتخاب شخصی تنها مناسب زمانی بود که ما هم قادر به انتخاب شخصی باشیم و اگر این امکان به هر دلیلی از ما سلب شد، ما هم می‌توانیم هرجا دست‌مان رسید این امکان را از دور و بری‌هایی که دست‌کم زورمان به لحاظ کلامی بهشان می‌رسد، سلب کنیم؛ رویکرد و رفتاری که بیش از هر چیز به نظرم شرم‌آور می‌آید چون خیلی پر سروصدا و با قوت تمام مشغول نقض همان اصول و قواعد اخلاقی‌ای است که خود را به همین اندازه پرسروصدا و مثلا شجاعانه مدافع و حامی‌شان دانسته بود.

پی‌نوشت ۱: به ساره می‌گویم ولی آخر خیلی عجیب است، می‌دانم بداهت دارد، می‌فهم‌ام غیراخلاقی بودن این رفتارها و رویکردها بیش از حد آشکار است، ولی آخر یک آدم‌های معقول و متشخصی پشت این‌ رفتارها و مواضع و رویکردها ایستاده‌اند که علی‌رغم همه‌ی بداهت و روشنی مساله باز آدم شک می‌کند، آدم‌هایی که شخصا فکر می‌کنم صفت "آدم خوب" واقعا شایسته‌شان است چون اصلا یادم نمی‌آید از این آدم‌ها رویکرد و منش و موضع غیراخلاقی دیده باشم، یک‌جور عجیب و تکان‌دهنده‌ای است ماجرا و این‌جاست که ساره یک جواب هوشمندانه و انصافا قانع‌کننده تحویلم می‌دهد، چرا به فکر خودم نرسیده بود این‌که اخلاقی رفتار کردن می‌تواند از سر یک‌جور به اصطلاح جامعه‌‌شناس‌ها، یک‌جور جامعه‌پذیری ناخودآگاه باشد نه از سر یک سیستم اخلاقی منسجم که از بروز این ناسازگاری‌های تکان‌دهنده جلوگیری کند.

پی‌نوشت ۲: شخصا می‌خواهم اخراجی‌های 3 را ببینم نه به این دلیل که با سلیقه‌ی هنری‌ام جور است که نیست، می‌خواهم ببینم چون به نظرم کسی که دغدغه‌ی مطالعه و کشف مولفه‌های فرهنگ عامه‌پسند را دارد باید فیلمی را ببیند که در این اوضاع ورشکسته‌ی سینمای ایران می‌تواند بالای یک میلیارد تومان بفروشد و صدالبته تعجبم از دوستان پرشمار مطالعات فرهنگی است که قاعدتا بر مبنای فرض‌های بنیادین حوزه‌ی مورد مطالعه‌شان باید "فرهنگ عامه‌پسند" را جدی بگیرند و اصلا کک‌شان هم بابت دیدن و تحلیل کردن اخراجی‌ها نمی‌گزد. مجددا بدیهی است که برای دیدن این فیلم پول بلیط می‌دهم، به آن یکی پیشنهاد وقیحانه‌ی کپی غیرقانونی و استدلال پر نکردن جیب امثال ده‌نمکی دیگر نپرداختم چون واقعا کسی که بعد از این‌همه سال خفه کردن خودمان بابت کپی‌رایت هنوز در باب عمومیت آن، دو به شک است و فکر می‌کند بستگی دارد کپی رایت چه فیلمی و چه کسی، چنین کسی نمی‌تواند خواننده‌ی این‌جا باشد قاعدتا.

پی‌نوشت ۳: هی هرچه بیشتر می‌گذرد این‌ تلاش برای شکل دادن به شهروندان اخلاق‌مدار و جامعه‌ی اخلاقی هم هرچه بیشتر به شکل زلم زیمبوی از مد افتاده‌ی دوره‌ی خاتمی به نظر می‌رسد، یعنی با این حجم از بی‌اخلاقی‌های آشکار و مکرر از سوی دوستان جنبش سبز است که این‌جور سیاه شده و ناپیدا جلوه می‌کند. این است که من حدس می‌زنم این‌ دو موردی که این اواخر یعنی یک ماهه گذشته پیش آمد، تنها نشانه‌های یک بیماری پیش‌رونده و چه بسا از پادرآورنده‌ی بی‌اخلاقی‌ است، این است که به نظرم باید یک‌جور پیشگیری پیش از وقوع را جدی گرفت و مثلا به مصادره‌ی احتمالی و سوءاستفاده‌ی آشکارا غیراخلاقی حامیان جنبش سبز از اعتراضات احتمالی اقتصادی اقشار متوسط به پایین در ماه‌ها و سال‌های آینده هشدار داد، این‌طور پی‌نوشتی و از جنس اشارت یک جمله‌ای هم نه، خیلی هم مفصل و جدی و چه بسا گزنده.

No comments:

Post a Comment