Friday, April 1, 2011

اهمیت اقلیت بودن

لااقل به سه دلیل حامیان جنبش سبز باید حتی اگر به اکثریت بودن و چه می‌دانم بی‌شمار بودن خود باور دارند، در عصرصه‌ی سیاست ایران بازیگر نقش اقلیت باشند، به نظرم می رسد این دلایل آن‌چنان گسترده‌اند که از طیف واقع‌گرایانه‌ترین (رئالیستی‌ترین) دلایل تا اخلاق‌گرایانه‌ترین آن‌ها (ایده‌آلیستی‌ترین دلایل) را در برمی‌گیرند.

از سر واقع‌گرایانه و بدبین طیف شروع کنیم، به نظرم سبزها در نقش‌آفرینی‌ها و معادلات سیاسی‌شان اعم از موضع‌گیری و انواع کنش‌های سیاسی - اجتماعی باید خود را در قالب نقش و گروه اقلیت در نظر بگیرند چون واقعیت سیاست ایجاب می‌کند وقتی شما تخمین دقیقی از میزان حامیان خود ندارید، بدبینانه‌ترین حالت را معیار کنش قرار دهید تا احتمال شکست را به حداقل کاهش دهید. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، این همسر ما که هر از چند گاهی فیل‌اش یاد هندوستان رشته‌ی مهندسی مقطع کارشناسی‌اش می‌کند و هر جای بی‌ربط و باربطی که کم می‌آورد آن لیسانس هوا فضای خاک گرفته را به رخ منِ علوم انسانی می‌کشد به اصطلاح، رهنمود کلیدی‌ای را از درس و مشق‌‌های زمان جوانی‌اش نقل می‌کند بدین مضمون که از آن‌جایی که حوادث سقوط هواپیما به دلیل نقص فنی خیلی کم‌شمار اما بسیار پرهزینه و پرسروصدا برآورد می‌شوند به‌گونه‌ای که رخداد آن‌ها ممکن است کل چرخه‌ی تولید و ساخت یک مدل هواپیما را به تعطیلی بکشاند، طراحان هواپیما این قانون کلیدی‌ را سرلوحه‌ی طراحی‌های خود قرار می‌دهند که if it can fail, it will fail، بله، شبیه همان قانون مورفی خودمان است، این‌که در عرصه‌ی تصمیم‌گیری‌هایی که شکست احتمالی هزینه‌های جبران‌ناپذیری برجای خواهد گذاشت، باید احتمال شکست را به صفر نزدیک کرد آن‌هم با این مکانیسم که همه‌چیز را در بدبینانه‌ترین شکل ممکن برآورد کنیم و هیچ جایی برای شانس و اقبال باقی نگذاریم. سیاست‌ورزی رئالیستی هم کم‌وبیش بر مبنای مشابهی استوار است، این‌که شما همواره باید میزان امکانات و حامیان خود را در بدبینانه‌ترین شکل ممکن برآورد کنید تا احتمال شکست را به حداقل برسانید، طبیعی است اگر شما با تصور یک فوج سرباز به جنگ بروید و بعد یک‌هو برگردید پشت سرتان را نگاه کنید و به هر دلیل قابل درک و غیرقابل درکی ببینید صرفا خودتان و سایه‌تان هستید و شاید چندتایی از وفاداران قدیمی، این برآورد خطا و غافلگیری ناشی از آن کار دست‌تان می‌دهد اساسی به‌گونه‌ای که احتمالا شکست‌تان حتمی خواهد بود، اما از آن طرف، اگر شما با فرض این‌که فقط خودتان هستید و لباس تن‌تان به جنگ بروید و مکانیزم مبارزه را بر مبنای حداقل داشته‌ها طراحی کنید و بعد برگردید ببینید به هر دلیل قابل درک یا غیرقابل درکی یک فوج سرباز گوش به فرمان پشت سرتان است، چیزی که از دست نداده‌اید به کنار، در این حالت اخیر احتمال پیروزی‌تان بسیار بالا خواهد بود. لذا اصول سیاست‌ورزی رئالیستی که کم‌وبیش جهان را در بدترین وضعیت ممکن یعنی حالت جنگ همه علیه همه تصویر می‌کند، ایجاب می‌کند که حتی اگر شما شهودتان بر اکثریت بودن حامیان جنبش سبز استوار است، شرط عقل و احتیاط را به جای آورده و برآوردتان را در بدبینانه‌ترین حالت یعنی حالت اقلیت بودن حامیان قرار دهید تا احتمال شکست در دست‌یابی به منافع و مطالبات‌تان را به حداقل کاهش دهید.

جهان هابزی دوست ندارید؟ اصلا اعتقادی به این فضای "انسان گرگ انسان است" ندارید؟ مگر صفا و صلح و صمیمیت و محبت چه اشکالی دارد که آدم خودش را در این منجلاب بدبینی غرق کند؟ دموکراسی هست بالاخره، قرارداد، توافق، اصول اخلاقی و وفای به عهد، چه کاری است انسان‌ها را این‌همه خودخواه و فارغ از پایبندی به هر نوع اصول اخلاقی تصور کردن. موافقم اما حتی از منظر سیاست‌ورزی خوش‌بینانه‌ی دموکراتیک هم بازی در نقش اقلیت شرط اساسی است، چطور؟ خب حالا من فرصت پیدا کنم با استدلال و استناد مفصل (نه این‌طور ویکی‌پدیایی:) به آرای لاک و میل و امثالهم نشان خواهم داد که چرا تصور دموکراسی به عنوان حکومت اکثریت یک کج‌فهمی اساسی نسبت به این مفهوم است، همه‌ی ارزش دموکراسی و اصلا دموکراسی بودن دموکراسی به حفظ حقوق اقلیت است؛ حکومت اکثریت بدون حفظ حقوق اقلیت فاشسیم است نه دموکراسی، بنابراین اگر حامیان جنبش سبز واقعا به دنبال برقراری دموکراسی "پایدار" به مفهوم دقیق کلمه هستند، باید حتی اگر در اکثریت‌اند نقش اقلیت را بازی کنند و پیگیری منافع و مطالبات‌شان را در قالب پیگیری منافع و مطالبات اقلیت پی بگیرند در غیر این‌صورت و با پافشاری بر بی‌شمار بودن و زیاد بودن و چه می‌دانم اکثریت بودن، فرض هم که به مطالبه‌ای برسند، چیزی که بدست آورده‌اند حداکثر بستری برای ظهور یک فاشیسم است، دموکراسی فقط زمانی محقق می‌شود که در یک جامعه حفظ حقوق اقلیت به بهترین شکلی محقق شود نه این که اکثریت با استفاده از ابزار بی‌شمار بودن خود و زورآزمایی بر مبنای تعداد نفرات، ارزش‌ها و مطالبات خودش را محقق کند. باز هم تاکید می‌کنم که فارغ از این‌که سبزها در اکثریت باشند یا نباشند، پیگیری واقعی تحقق دموکراسی ایجاب می‌کند که آن‌ها در نقش‌آفرینی‌های سیاسی، خود را در قالب اقلیت بازنمایی کنند تا تلاش‌های‌شان در راستای تحقق واقعی دموکراسی جهت یابد نه در راستای تحقق اراده‌ی اکثریت که عملاً هجویه‌ی دموکراسی به شمار می‌رود.

بله، متوجه‌ام، اصلا شما صنمی بین خودتان و این سیاست بی‌پدر و مادر نمی بینید، حالا چه از نوع رئالیسم هابزی باشد چه از جنس خوش‌بینی‌های لیبرال‌منشانه‌ی دموکراتیک، هیچ کدام‌اش آخر و عاقبت ندارد به اصطلاح، این است که آدم شاید فکر کند فقط می‌خواهد یک شهروند معمولی باشد که به اصول اخلاقی پایبند است، همین، حتی در این حالت هم به نظرم می‌رسد آدم باید خودش را در قالب عضوی از یک اقلیت اجتماعی تصویر کند و کنش‌های اجتماعی‌اش را در قالب این تصویر سامان دهد. چرا؟ خب حالا سبزها که البته اکثریت‌اند و بی‌شمار اما این مملکت اقلیت هم دارد به گمانم، اقلیت قومی دارد، اقلیت زبانی دارد، اقلیت مذهبی دارد، به نظرم بازنمایی خود در قالب عضوی از اقلیت از آن جهت کنشی فی‌نفسه اخلاقی است که باعث می‌شود ما خود را در رنج‌های طاقت‌فرسای زندگی اقلیت‌های واقعی سهیم ‌کنیم و بر مبنای این سهم و تجربه‌ی مشترک احتمالا قدمی در جهت کاهش آن رنج‌های ریز و درشت برداریم. ساده‌ترش می‌شود همان استدلال دم‌دستی‌ای که عمری برای روزه‌ گرفتن به خوردمان داده‌اند، این‌که آدم روزه می گیرد تا درد گرسنگان و فقرا را حس کند و بر مبنای این حس و تجربه‌ی مشترک انگیزه‌ا‌ی پیدا کند تا در حد توانش برای کاهش این درد و رنج بکوشد، به قول معروف آدم تا خودش درد گرسنگی واقعی نچشیده باشد، بعید است خیلی دغدغه‌ی سیر کردن شکم گرسنه به سراغش بیاید. حالا این بازی در نقش اقلیت هم از همان جنس است، از جنس چشیدن رنج واقعی زندگی اقلیت و طعن‌های اکثریت و محدودیت‌های چاره‌ناپذیر و ضایع شدن حق و...باید دردش را با پوست و گوشت و استخوان چشیده باشید تا بفهمید ناتمامی ندارد این فهرست بلند بالای سختی‌های اقلیت بودن. این است که می‌گویم اصلا سیاست و ریاکاری‌های ریز و درشت‌اش به کنار، زیستن اخلاقی یک شهروند در جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ایران که اکثریت بودن یعنی برحق بودن، در چنین جامعه‌ای زیستن اخلاقی ایجاب می‌کند که آدمیزاد تا حد امکان خودش را در قالب عضوی از اقلیت بازنمایی و تصویر کند شاید اصلا برای آن‌که بتواند زیرزیرکی و با اتکا به همان قدرت ناپیدای بی‌شمار بودن، چانه‌زنی بر سر حفظ حقوق اقلیت‌ها در جامعه را با قدرت و نفوذ بیشتری پیگیری کند. بدیهی است این ایفای نقش باید چیزی بیش از ادا درآوردن‌های مضحک باشد، با زبان تمثیل و استعاره‌ی روزه بگویم، می‌شود این‌که آدم حواس‌اش باشد روزه‌اش از آن دست اطوارهای مضحک و شرم‌آوری نباشد که آدم دو وعده غذا را با سفره‌های هفت رنگ افطار و سحر طاق بزند و حتی از روزهای معمول هم پر و پیمان‌تر شکم‌اش را سیر کند چیست که حالا دو وعده کمتر خورده و باید جبران کند لابد. ایفای نقش اقلیت هم با یک چنین خطری همراه است البته، با یک جور ادا درآوردن لوس و مسخره، این‌که آدم‌ها به زبان بگویند بله خب ما هم مثل باقی اقلیت‌ها اما به هیچ کدام از لوازم اقلیت بودن تن ندهند و کمثل پر کردن شکم تا خرخره، هرجا که پایش افتاد بر طبل بی‌شمار بودن بکوبند و...می‌خواهم بگویم اقلیت بودن یعنی رد باتمام وجود این تکبر بی‌مایه که ما بر حق‌ایم چون بیشتریم و پذیرش فروتنانه و از دل و جان این‌که هرکس می‌تواند حفظ و رعایت حق و حقوق مشخصی را از دیگران مطالبه کند فارغ از آن‌که یک نفر باشد یا صد نفر.

پی‌نوشت ۱: شاید باید از جای دیگری شروع می‌کردم، شاید باید اول می‌رفتم سراغ "تجربه"‌ی اقلیت بودن و بعد در باب اهمیت‌اش داد سخن می‌دادم، شاید باید اول شرح و تفصیل مفصل می‌دادم در باب این‌که بله، می‌دانم تجربه‌ی خوشایندی نیست، می‌دانم این‌که آدم مدام تک بیفتد و مخالفت که سهل است، کسی اصلا محل‌ آدم نگذارد، می‌دانم تجربه‌ای نیست که آدم برایش سر و دست بشکند، شاید باید تجربه‌ی خودم را ریش‌ریش می‌کردم جلوی بقیه که بله، لااقل من یکی دیگر بهتر از هرکسی می‌دانم چوب دو سر طلا بودن موقعیتی نیست که گر و گر آدم بیاید که ما هم با شما مثلا، هیچ از این خبرها نیست، پیامدِ شخصیِ زیستن در چنین شرایطی هم چندان درخشان نیست لزوما، می‌تواند به یک جور بیگانه‌هراسی منجر شود به اصطلاح، به این‌که آدم از سر ترس و آسیب و فحش و فضیحت شنیدن، بردارد یک پیله بتند دور خودش و اصلا دیگران را طرد کند چون تجربه نشان داده که جز انگشت‌نما شدن و هو شنیدن و مورد تمسخر و ریشخند قرار گرفتن، چیز دیگری نصیب آدم نمی‌شود. البته می‌تواند پیامدهای شخصی درخشان هم داشته باشد بسته به بضاعت روانی آدمی، این‌که آدم محتاط‌تر شود در اظهارنظرهای هیجانی و بدون استدلال چون یک کرور مخالف و منتقد ناهمدل حاضر به یراق ایستاده‌اند تا آدم پایش بلغزد یا از دست‌اش در برود و خلاصه سوتی بدهد به قول امروزی‌ها و همان را گزک کنند برای کوبیدن و له کردن ایده و عقیده‌ی کم‌طرفدار، این‌که آدم شکاک می‌شود خیلی، هی به خودش نهیب می‌زند که نکند تحت‌تاثیر جمع و برای خوشایند آن‌ها و ترس از ناخوشایندی‌های پر سر و صدای‌شان است که حرفی می‌زند یا به عکس از ابراز عقیده‌ای خودداری می‌کند، این‌که آدم سعی می‌کند به دقیق‌تر‌ین شکل ممکن حرف بزند و خودش قبل از هر کسی مچ خودش را بابت ضعف استدلال‌ها و شواهدش بگیرد و...خلاصه‌اش این‌که تجربه‌ی اقلیت بودن همه‌اش رنج رسواییِ همرنگ جماعت نبودن و طرد ناخواسته و انزوای خود خواسته نیست، اقلیت بودن می‌تواند به غنا و عمق روح آدم منجر شود اگر اصلا روحی در کار باشد البته:) شاید باید از این‌ها شروع می‌کردم، از شما چه پنهان ترسیدم، از انگ خودنمایش‌گری و تریپ متفاوت برداشتن ترسیدم، یک‌جور فوبیا که ناشی از تجربه‌ی ناشیانه‌ اما بلندمدت در اقلیت بودن است لابد:)

پی‌نوشت ۲: همه‌ی این روضه‌های تثلیث‌وار را خواندم که بروم سر اصل مطلب، سر این‌که اگر بر سر مطلوبیت ایفای نقش حامیان جنبش سبز در قالب یک اقلیت اجتماعی – سیاسی به توافق برسیم، آن‌وقت بازی سیاسی این اقلیت طالب آزادی‌های اجتماعی - سیاسی و مطالبات دموکراتیک در عرصه‌ی سیاست فعلی ایران چه می‌تواند باشد؟ خارج گود بایستد بازی بقیه را تماشا کند بلکه یک روزی بالاخره بازی‌شان تمام شود و نوبت این‌ها برسد؟ همان‌جور که بیرون گود ایستاده سنگ‌اندازی کند تا جایی که می‌تواند به هر‌کس که داخل گود بازی می‌کند؟ مثل بچه‌های تخسی که هیچ‌کس دوست‌شان ندارد هی بدود وسط و بازی بقیه را خراب کند که یعنی من هم هستم، جدی‌ام بگیرید و بازی‌ام بدهید؟ از در عجز و التماس در بیاید که خدا را خوش نمی‌آید مرا هم بازی بدهید یا چه؟ اصل مطلب این بود اما طبق معمول ماند برای یک وقت دیگر، یک پست دیگر.

No comments:

Post a Comment